مسکوکلغتنامه دهخدامسکوک . [ م َ ] (ع ص ) سکه زده شده . (آنندراج ). سکه زده . مضروب (زر یا سیم ): زر مسکوک . فضه ٔ مسکوک . سیم مسکوک : معیرالممالک یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده ، عباسی را شش دانگ مسکوک ... نموده . (تذکرة الملوک ص 23).
مشقوقلغتنامه دهخدامشقوق . [ م َ ] (ع ص ) دریده و چاک زده وشکافته . (ناظم الاطباء). شکافته . (یادداشت مؤلف ).
مشکوکلغتنامه دهخدامشکوک . [ م َ ] (ع ص ) گمان کرده شده در کار. (آنندراج ). گمان کرده شده و مبهم . و در گمان و محتمل و غیریقین و غیرمعلوم و غیرمحقق و شبهه دارو احتمالی . (ناظم الاطباء). چیزی که درباره ٔ آن شک کنند. گمان کرده شده . چون لفظ شک مصدر لازم است باید اسم مفعولش با حرف جر «مشکوک فیه »
مشکوکلغتنامه دهخدامشکوک . [ م َ ] (ع ص ) گمان کرده شده در کار. (آنندراج ). گمان کرده شده و مبهم . و در گمان و محتمل و غیریقین و غیرمعلوم و غیرمحقق و شبهه دارو احتمالی . (ناظم الاطباء). چیزی که درباره ٔ آن شک کنند. گمان کرده شده . چون لفظ شک مصدر لازم است باید اسم مفعولش با حرف جر «مشکوک فیه »
مشکوکفرهنگ فارسی عمیدآنکه یا آنچه در مورد آن به گمان بیفتند؛ مبهم؛ چیزی که دربارۀ آن شک پیدا شده؛ آنچه مورد شک باشد.
مشکوکدیکشنری فارسی به انگلیسیdoubtful, dubious, equivocal, fishy, mistrustful, questionable, shaky, suspect, suspicious
مشکوکلغتنامه دهخدامشکوک . [ م َ ] (ع ص ) گمان کرده شده در کار. (آنندراج ). گمان کرده شده و مبهم . و در گمان و محتمل و غیریقین و غیرمعلوم و غیرمحقق و شبهه دارو احتمالی . (ناظم الاطباء). چیزی که درباره ٔ آن شک کنند. گمان کرده شده . چون لفظ شک مصدر لازم است باید اسم مفعولش با حرف جر «مشکوک فیه »
مشکوکفرهنگ فارسی عمیدآنکه یا آنچه در مورد آن به گمان بیفتند؛ مبهم؛ چیزی که دربارۀ آن شک پیدا شده؛ آنچه مورد شک باشد.