میشانهلغتنامه دهخدامیشانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام نخستین زن . (ناظم الاطباء). حواء، نزد مجوس .(مفاتیح ). مراد از حوا علیها سلام است . (آنندراج ). ورجوع به میشه و میشی و مشیه و مشیانه و حواء شود.
مسانةلغتنامه دهخدامسانة. [ م ُ سان ْ ن َ ] (ع مص ) راندن و خوابانیدن گشن ماده شتر را جهت گشنی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سنان . و رجوع به سنان شود.
مشانهلغتنامه دهخدامشانه . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 254 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ،ج 1).
مصانعلغتنامه دهخدامصانع. [ م َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ مصنع و مَصْنَعة. (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). جاها که آب باران در آن جمع شود. غدیرها و آبگیرهای طبیعی : سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات ِتو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی ؟ سعد
مصانعلغتنامه دهخدامصانع. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) کسی که آسان فرامی گیرد کاری را و چیزی را. (ناظم الاطباء).
مشانافرهنگ نامها(تلفظ: mašānā) (مشان = نوعی از بهترین خرما + ا (پسوند نسبت)) منسوب به مشان ؛ (به مجاز) دارای حلاوت و شیرینی ؛ (در پهلوی ، mašāna) مشیانه ، زنِ نخستین .
میشانهلغتنامه دهخدامیشانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام نخستین زن . (ناظم الاطباء). حواء، نزد مجوس .(مفاتیح ). مراد از حوا علیها سلام است . (آنندراج ). ورجوع به میشه و میشی و مشیه و مشیانه و حواء شود.
مشیافرهنگ نامها(تلفظ: mašiyā) مشیا (در اوستا) به معنی فناپذیر ، درگذشتنی ، مردم و انسان آمده ؛ (در بندهشن پهلوی) 'مشیا' به منزلهی 'آدم' و مشیوئی به منزلهی ' حوا ' در نزد اقوام سامی است ؛ و مشیوئی را ' مشیانه' هم گویند .