آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
میشیلغتنامه دهخدامیشی . (اِخ ) آدم نزد مجوس . میشه . مقابل میشانه ، حوا. و گویند آن دو از گیاه ریباس از نطفه ٔکیومرث زادند. (مفاتیح ). همسر یا رفیق میشانه . (از یادداشت مؤلف ). همزاد میشانه که میشی و میشانه به نوشته ٔ بیرونی در آثار الباقیه به منزله ٔ آدم و حوا هستند در نزد ایرانیان . (از تا
goingsدیکشنری انگلیسی به فارسیاتفاقات، رفتن، جریان، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، عزیمت، مشی زندگی
goingدیکشنری انگلیسی به فارسیرفتن، جریان، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، عزیمت، مشی زندگی، جاری، رایج، موجود، سایر
ذهابدیکشنری عربی به فارسیرفتن , پيشرفت , وضع زمين , مسير , جريان , وضع جاده , زمين جاده , پهناي پله , گام , عزيمت , مشي زندگي , رايج , عازم , جاري , معمول , موجود
کنفوسیوسلغتنامه دهخداکنفوسیوس . [ ک ُ ] (اِخ ) مشهورترین فیلسوف چین (؟ 551 - ؟ 479 ق . م .) و پایه گذار یک سیستم اخلاقی مستحسن بود. او وفاداری به آداب و رسوم ملی و خانوادگی را در درجه ٔ اول اهمیت قرار می داد. (ازلاروس ). نامی تری
مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .
مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َش ْی ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رفتن به نرمی . (غیاث ). گذشتن بر روی پایهای خود و رفتن . (ناظم الاطباء). حرکت دادن پایها و نقل آنها از مکانی به مکانی دیگر خواه تند باشد خواه آهسته . (از اقرب الموارد). || خداوند مواشی بسیا
مشیفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - (مص ل .) راه رفتن . 2 - (اِمص .) روش ، رفتار. ؛ خط ~ 1 - راهی که در پیش دارند، خط سیر. 2 - روش شخصی در زندگی ، طریقه .
درمشیلغتنامه دهخدادرمشی . [ دِ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به دِرَمشان . (یادداشت مرحوم دهخدا از حدود العالم ). رجوع به درمشان شود.
خامشیلغتنامه دهخداخامشی . [ م ُ ] (حامص ) خاموشی . سکوت . (ناظم الاطباء)(اشتینگاس ). مخفف خاموشی . (آنندراج ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن . حالت ساکت بودن . حالت صامت بودن <span c
حسین لامشیلغتنامه دهخداحسین لامشی . [ ح ُ س َن ِ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ابوالقاسم عمادالدین ابوعلی حنفی منسوب به لامش از قرای فرغانه است . در سمرقند در 522 هَ . ق . درگذشت . او راست : «الزیارات » در فروع و واقعات لامشی و جز آن . (هدیة العارفین ج <span class="hl" d
خط مشیلغتنامه دهخداخط مشی . [ خ َطْ طِ م َش ْی ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روش کار. طریقه . (یادداشت بخط مؤلف ).