مصاحبتلغتنامه دهخدامصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست . همراهی . (یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصا
مصاعبتلغتنامه دهخدامصاعبت . [ م ُ ع َ / ع ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) صعوبت . سختی و دشواری . تنگنا وسختی : خود را در معرض متاعبت و مصاعبت آوردن و بلا به مغناطیس به خود کشیدن ... کار عاقلان نیست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="
مصاحبتلغتنامه دهخدامصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست . همراهی . (یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصا
مصاحبتفرهنگ فارسی معین(مُ حَ بَ) [ ع . مصاحبة ] (مص ل .) 1 - همراه کردن ، همراه شدن . 2 - گفتگو کردن ، هم صحبت بودن .
مصاحبتلغتنامه دهخدامصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست . همراهی . (یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصا
مصاحبتفرهنگ فارسی معین(مُ حَ بَ) [ ع . مصاحبة ] (مص ل .) 1 - همراه کردن ، همراه شدن . 2 - گفتگو کردن ، هم صحبت بودن .