مصحاةلغتنامه دهخدامصحاة. [ م َ ] (ع اِ) آنچه به هشیاری و صحو کشاند. ما یدعو الی الصحو. (از اقرب الموارد).
مصحاةلغتنامه دهخدامصحاة. [ م ِ ] (ع اِ) خنور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیاله . (ناظم الاطباء). ظرفی همانند جام که در آن آب نوشند. (از اقرب الموارد). آوند. (مهذب الاسماء). آبجامه . (از منتهی الارب ). || پیاله ٔ نقره گین . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
مسحاةلغتنامه دهخدامسحاة. [ م ِ ] (ع اِ) بیل آهنی و کلند. (منتهی الارب ). بیل آهنین . (دهار). وسیله ای از آهن که زمین را بدان پاک کنند. (از اقرب الموارد). مسحات . مقحاة. مجرفة. بیلچه . خاک انداز. استام . خیسه . چمچه . کمچه . ج ، مَساحی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
مسعاةلغتنامه دهخدامسعاة. [م َ ] (ع اِ) بزرگی و بلندی . (منتهی الارب ). مکرمت . (اقرب الموارد). || نهایت مرد در انواع مجدو شرف . (منتهی الارب ). معلاة در انواع مجد. (از اقرب الموارد). ج ، مساعی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
مصحاحلغتنامه دهخدامصحاح . [ م ِ ] (ع ص ) آنکه در برابر بیماریها بایستد و مقاومت کند. مقابل ممراض . (یادداشت مؤلف ).
مصحاحیلغتنامه دهخدامصحاحی . [ م ِ ] (حامص ) مقابل ممراضی . حالت و چگونگی مصحاح بودن . استقامت و پایداری در برابر بیماریها : بباید دانست که مصراعی نه ملکه ٔ نفسانی باشد که با وجود آن در قوت ادراک صارع صناعت کشتی گرفتن نیک داند و بر آن قادر بود... و همچنین مصحاحی نه هیأت