مصرانلغتنامه دهخدامصران . [ م ِ ] (اِخ ) به صیغه ٔ تثنیه ، شهر کوفه و شهر بصره . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ). کوفه و بصره که عراقان نیز نامند. (مهذب الاسماء).
مصرانلغتنامه دهخدامصران . [ م ُ ] (ع اِ) قسمی از خرمای هیچکاره . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).- مصران الفار ؛ نوعی از خرمای هیچکاره . (منتهی الارب ).- مصران الفارة ؛ نوعی است از خرمابن . (مهذب الاسماء).|| ج ِ مصیر. (منتهی الارب ) (ناظ
مسگرانلغتنامه دهخدامسگران . [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال غربی مشهد و 2هزارگزی شمال کشف رود. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
مسگرانلغتنامه دهخدامسگران . [ م ِ گ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد، واقع در 42هزارگزی شمال غربی مشهد و 2هزارگزی راه شوسه ٔ مشهد به قوچان . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغراف
مشیرانلغتنامه دهخدامشیران . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان یافت است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 328 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
مگسگیریانMuscicapidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ گنجشکسانان با جثۀ کوچک تا متوسط رنگارنگ و منقار بلند و باریک و انحنادار که اجتماعی هستند
مصریونلغتنامه دهخدامصریون . [ م ِ ری یو ] (اِخ ) مصریان . مردمان مصر.اهالی مصر. رجوع به فجرالاسلام ج 3 ص 183 و مصری شود.
مصرانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadamantly, assertively, determinedly, importunate, insistent, insistingly, loud, pertinacious
مصارینلغتنامه دهخدامصارین . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مصران . جج ِ مصیر. (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || ج ِ مصیر، به معنی روده . (آنندراج ). رجوع به مصران و مصیر شود.
مصیرلغتنامه دهخدامصیر. [ م َ ] (ع اِ) روده . ج ، اَمْصِرة، مُصْران . جج ، مصارین . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ماده ٔ م ص ر). رودگانی . ج ، مُصران . (مهذب الاسماء). معی . (بحر الجواهر).
مصرینلغتنامه دهخدامصرین . [م ِ رَ ] (اِخ ) تثنیه ٔ مصر به معنی بصره و کوفه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصران و کوفه و بصره شود.
هیچ کارهلغتنامه دهخداهیچ کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ردی . پست . که به هیچ کار نیاید: عسیقة؛ شراب هیچ کاره ٔ بسیارآب . مصران الفار؛ نوعی از خرمای هیچ کاره . (منتهی الارب ). || کسی که کاری و شغلی ندارد. آنکه برای کاری شایسته نیست . || کنایه از مردم ضعیف و بی اعتب
مصرانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadamantly, assertively, determinedly, importunate, insistent, insistingly, loud, pertinacious