مصغرلغتنامه دهخدامصغر. [ م ُ ص َغ ْ غ َ ] (ع ص )تصغیرشده . کوچک کرده شده . کوچک کرده . خردشده . کوچک شده .(یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح صرف ) به صورت مصغر درآمده . تصغیر شده . کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن است و رُجَیل که مصغر رجل اس
مصغرفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند، مانندِ پسرک، دریاچه، دخترو.۲. [قدیمی] تصغیرشده؛ کوچکشده.
مصغرلغتنامه دهخدامصغر. [ م ُ ص َغ ْ غ َ ] (ع ص )تصغیرشده . کوچک کرده شده . کوچک کرده . خردشده . کوچک شده .(یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح صرف ) به صورت مصغر درآمده . تصغیر شده . کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن است و رُجَیل که مصغر رجل اس
مصغرفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند، مانندِ پسرک، دریاچه، دخترو.۲. [قدیمی] تصغیرشده؛ کوچکشده.
مصغرلغتنامه دهخدامصغر. [ م ُ ص َغ ْ غ َ ] (ع ص )تصغیرشده . کوچک کرده شده . کوچک کرده . خردشده . کوچک شده .(یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح صرف ) به صورت مصغر درآمده . تصغیر شده . کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن است و رُجَیل که مصغر رجل اس
مصغرفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند، مانندِ پسرک، دریاچه، دخترو.۲. [قدیمی] تصغیرشده؛ کوچکشده.