مصفاتلغتنامه دهخدامصفات . [ م ِ ] (ع اِ) راووق . مصفاة. مبزل .مبزله . صافی . پالونه . پالاون . ج ، مصافی . (یادداشت مؤلف ). آنچه به آن چیزی صاف کنند و بپالایند. (غیاث ). و رجوع به مصافاة و پالونه شود. || کفگیر. || (اصطلاح پزشکی ) عظم مصفات ، آن را غربالی نیز گویند و آن عظمی است فرد متساوی الق
مسافاتلغتنامه دهخدامسافات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مسافة. فاصله ها. بعدها. دوریها. رجوع به مسافة و مسافت شود.
مسفطلغتنامه دهخدامسفط. [ م ُ س َف ْ ف َ ] (ع ص ) رجل مسفطالرأس ؛ آن که سرش مانند سفط باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مصافاتلغتنامه دهخدامصافات . [ م ُ ] (ع مص ) مصافاة. (ناظم الاطباء). رجوع به مصافاة شود. با هم دوستی کردن . با کسی دوستی به اخلاص داشتن . (یادداشت مؤلف ). با کسی دوستی ویژه داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دوستی کردن با کسی به پاکی . || (اِمص ) دوستی خالص . (ترجمان القرآن ص <span
غربالیلغتنامه دهخداغربالی . [ غ ِ / غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غربال : درین طشت غربالی آبگون تو غربال خاکی فلک طشت خون . نظامی .- طشت غربالی ؛ کنایه از آسمان است .- <span c
مصفاةلغتنامه دهخدامصفاة. [ م ِ ] (ع اِ) پالونه . (منتهی الارب ). مصفات . پالونه و ترشی پالا. ج ، مصافی . (ناظم الاطباء). پالونه . (دهار). ج ، مصافی . (مهذب الاسماء).- عظم مصفاة ؛ آهیانه . (یادداشت مؤلف ). استخوان غربالی : هو [ ای عاقرقرحا ]
پالاونلغتنامه دهخداپالاون . [ وَ ] (اِ مرکب ) پالونه . مصفات . صافی راوُوق . آبکش . ترشی پالا. زازل . (جهانگیری ) . پالاوان . سماق پالا. اَردَن : وصف دروغ نیز دروغ است از آنک با نان رود طبیعت پالاونش . ناصرخسرو.افشره خون دل از چشم او
راووقلغتنامه دهخداراووق . (ع اِ) راوق . پالونه . (از شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (مهذب الاسماء). منیری در شرفنامه ذیل «راوق » گوید: «این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق است و بمعنی صافی است یعنی آنچه بوسیله ٔ آن مایعات را تمیز و صاف کنند». مِصفات . (یادداشت مؤلف ). || شراب صافی :</s
آهیانهلغتنامه دهخداآهیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) استخوان بالای مغز از کاسه ٔ سر. قحف . || صاحب جهانگیری گوید در بعض فرهنگها به معنی کاسه ٔ سر [ جمجمه ] و شقیقه نیز آمده است . || کام . فک اعلی یعنی آنجای که بحلقوم نزدیک و به عربی حنک باشد. (برهان ). || عظم مصفات :