مصمغلغتنامه دهخدامصمغ. [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) حبر مصمغ؛ سیاهی با صمغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرکب صمغی . (ناظم الاطباء). سیاهی به صمغ آمیخته . صمغی . به صمغ آلوده . (یادداشت مؤلف ).
مصمقلغتنامه دهخدامصمق . [ م ُ ص َم ْ م ِ ] (ع ص ) حیرت زده ای که نخورد و ننوشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مصمئکلغتنامه دهخدامصمئک . [ م ُ م َ ءِک ک ] (ع ص ) ترشده از باران . (ناظم الاطباء). و رجوع به مصمئکة شود.
مسموکلغتنامه دهخدامسموک . [ م َ ] (ع ص ) دراز و بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || رسن استوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مسماکلغتنامه دهخدامسماک . [ م ِ ] (ع اِ) چوب دوشاخه که خرگاه را به وی درواکنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گاو سر. (ناظم الاطباء).
مسماکدیکشنری عربی به فارسیکوليس , نوعي پرگار که براي اندازه گيري ضخامت يا قطر اجسام بکار ميرود , فندق شکن , گازانبر
مصمغةلغتنامه دهخدامصمغة. [ م ُ م َ غ َ ] (ع ص ) شاة مصمغة بلبنها؛ گوسپند شیرتازه آور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مصمغدلغتنامه دهخدامصمغد. [ م ُ م َ غ ِدد ] (ع ِ ص ) برآماسیده از پیه و یا از بیماری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مصمغانلغتنامه دهخدامصمغان . [ م َ م َ ] (اِخ ) مسمغان . لقبی که فریدون پس از گرفتن و بند کردن ضحاک به ارمائیل یکی از دو خوالیگر او که جوانان را از کشتن رها می ساخت داد و دماوند را تیول او گردانید و بر تخت زر نشانیدش . (ترجمه ٔ آثارالباقیه ص 298). || این نام بعد
ستیخ گوشلغتنامه دهخداستیخ گوش . [ س ِ] (ص مرکب ) گوش راست کرده . (ناظم الاطباء). گوش تیز کرده : ظبی مصمغ، آهوی ستیخ گوش . (منتهی الارب ). || کسی که مواظب گوش دادن بود. (ناظم الاطباء).
تربدلغتنامه دهخداتربد. [ ت ُ ب ُ / ت ِ ب ِ ] (اِ) دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان ). نام دوایی مسهل ، بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دوائیست که اسهال آورد، و آن را تربد مجوف خوانند. (انجمن آرا). ریشه ٔ مسهل که از هند آورند. (ناظم الاطباء).
مصمغةلغتنامه دهخدامصمغة. [ م ُ م َ غ َ ] (ع ص ) شاة مصمغة بلبنها؛ گوسپند شیرتازه آور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مصمغدلغتنامه دهخدامصمغد. [ م ُ م َ غ ِدد ] (ع ِ ص ) برآماسیده از پیه و یا از بیماری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مصمغانلغتنامه دهخدامصمغان . [ م َ م َ ] (اِخ ) مسمغان . لقبی که فریدون پس از گرفتن و بند کردن ضحاک به ارمائیل یکی از دو خوالیگر او که جوانان را از کشتن رها می ساخت داد و دماوند را تیول او گردانید و بر تخت زر نشانیدش . (ترجمه ٔ آثارالباقیه ص 298). || این نام بعد