مسنوةلغتنامه دهخدامسنوة. [ م َ ن ُوْ وَ ] (ع ص ) تأنیث مسنوّ: أرض مسنوة؛ زمین سیراب . مسنیة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به مسنیة شود.
مشنوعلغتنامه دهخدامشنوع . [ م َ ] (ع ص ) مشهور. (منتهی الارب ). مشهور در قباحت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مصنوعلغتنامه دهخدامصنوع . [ م َ ] (ع ص ) ساخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساخته شده . (ناظم الاطباء). صنیع. (یادداشت مؤلف ). || کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کرده شده . || صنعت شده و اختراع شده . (ناظم الاطباء). که به دست و فکر بشر ساخته شده باشد. مقابل مخلوق . مقابل طبیعی . معمول . (یا
مصنوعیلغتنامه دهخدامصنوعی . [ م َ ] (ص نسبی ) صنعتی . عملی . محصول صنعت . آفریده ٔ دست و فکر بشر. مقابل طبیعی و خلقی . || ساختگی . (ناظم الاطباء): دندان مصنوعی ، یخ مصنوعی ، ابریشم مصنوعی .
دست بافلغتنامه دهخدادست باف . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست بافت . دست بافته . آنچه بوسیله ٔ دست بافند نه چرخ . که با چرخ بافته نشده است . جامه ای که نه با کارخانه و چرخ بافند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به باغ روده نگر دست باف باد ببوی به دشت ساده نگر دستبرد ابر ببین .<br
مصنوعلغتنامه دهخدامصنوع . [ م َ ] (ع ص ) ساخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساخته شده . (ناظم الاطباء). صنیع. (یادداشت مؤلف ). || کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کرده شده . || صنعت شده و اختراع شده . (ناظم الاطباء). که به دست و فکر بشر ساخته شده باشد. مقابل مخلوق . مقابل طبیعی . معمول . (یا
زجاج مصنوعلغتنامه دهخدازجاج مصنوع . [ زَ / زِ / زُ ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زجاج مصنوع را از رمل و سنگریزه و قلی میسازند و معمول اهل فرنگ بیشتر این است و شیشه های فرنگی اکثر از رمل گداخته با قلی است و این سفیدتر و شفاف تر
مصنوعلغتنامه دهخدامصنوع . [ م َ ] (ع ص ) ساخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساخته شده . (ناظم الاطباء). صنیع. (یادداشت مؤلف ). || کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کرده شده . || صنعت شده و اختراع شده . (ناظم الاطباء). که به دست و فکر بشر ساخته شده باشد. مقابل مخلوق . مقابل طبیعی . معمول . (یا