مضاربلغتنامه دهخدامضارب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِضْرَب . خیمه هاو چادرهای بزرگ . (از اقرب الموارد) : سپاه ، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104). ||
مضاربلغتنامه دهخدامضارب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) جنگجو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مضاربة شود.
مدربلغتنامه دهخدامدرب . [ م ُ دَرْ رِ ] (ع ص ) شکیبائی نماینده در کارزار وقت شدت و فرار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تدریب . رجوع به تدریب شود. || کسی که درمی آید در زمین دشمنان از بلاد روم . (ناظم الاطباء): ادرب القوم ؛ دخلوا ارض العدو من بلاد الروم . (اقرب الموارد). || رج
مدربلغتنامه دهخدامدرب . [ م ُدَرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزمایش دیده و شدت رسیده و سختی چشیده . (منتهی الارب ). منجد. مجرب . مصاب بالبلایا. (اقرب الموارد). آزموده ٔ ممتحن سختی کشیده . || شتر رام ادب یافته ٔ مأنوس سواری در کوچه ها. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). شتر که دست آموز است
مذربلغتنامه دهخدامذرب . [ م ُ ذَرْ رَ ] (ع ص ) سیف مذرب ؛ شمشیر تیز. (مهذب الاسماء). شمشیر زهرآب داده . (منتهی الارب ). مسموم . (متن اللغة). || سنان مذرب ؛ تیزکرده شده و بزهرآب داده . ذرب . (از متن اللغة).
مذربلغتنامه دهخدامذرب . [ م ُ ذَرْ رِ ] (ع ص ) تیزکننده ٔ سنان . (آنندراج ). نعت فاعلی است از تذریب . رجوع به تذریب شود.
مضربلغتنامه دهخدامضرب . [ م َ رَ / رِ ] (ع اِ) استخوان با مغز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازمحیطالمحیط). || شمشیر. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || تیزی شمشیر. (از منتهی الارب ) (ازذیل اقرب الموارد
مضاربتلغتنامه دهخدامضاربت . [ م ُ رَ / رِب َ ] (از ع ، مص ) مال به کسی دادن برای تجارت که نفعآن شرکت باشد. (غیاث ). و رجوع به مضاربة شود. || نبرد کردن : خناجر جز با حناجر مضاربت نمی کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
مضاربهلغتنامه دهخدامضاربه . [ م ُ رَ / رِ ب َ / ب ِ ] (از ع ، مص ) یکدیگر را کتک زدن . || تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهره ای از سود مر وی را باشد.- مضاربه کار ؛ سوداگری که مایه ندارد و از مال دیگ
مضاربةلغتنامه دهخدامضاربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص ) با کسی شمشیر زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). به شمشیر زدن یکدیگر را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدیگر را با شمشیر زدن .(ناظم الاطباء). || غلبه کردن در نبرد: ضاربه فضربه ؛ نبرد کرد او را در ضرب پس غالب آمد او را در آن (من
مضاربهفرهنگ فارسی عمیدمعاملهای که در آن سرمایهای برای تجارت در اختیار دیگری قرار میدهند و سود آن را طبق توافق قبلی تقسیم میکنند.
مضاربهفرهنگ فارسی معین(مُ رَ بَ یا رِ بِ) [ ع . مضاربة ] (مص ل .) 1 - با یکدیگر زد و خورد کردن . 2 - نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد.
ساعت میدیMIDI clockواژههای مصوب فرهنگستانمبنایی برای سنجش زمان براساس مضارب 2 از 24 ضربه برای هر نت سیاه در نظام میدی
راشدلغتنامه دهخداراشد. [ ش ِ ] (اِخ ) کوفی . ابن مضارب ، از امرا و بزرگان کوفه بود که به اتفاق شمربن ذی الجوشن و دیگران با مختار به محاربه پرداخت . (از حبیب السیر چ خیام تهران ج 2 ص 140).
قضملغتنامه دهخداقضم . [ ق َ ض َ ] (ع اِ) شمشیر. || (اِمص ) شکستگی و تکسر. گویند: فی مضارب السیف قضم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کفتگی است در دندان ، یا شکستگی کرانه های آن ، یا کم و ریزه شدگی دندان ، یا سیاه گشتگی آن . || ج ِ قضیم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قضیم شود.<br
مضاربتلغتنامه دهخدامضاربت . [ م ُ رَ / رِب َ ] (از ع ، مص ) مال به کسی دادن برای تجارت که نفعآن شرکت باشد. (غیاث ). و رجوع به مضاربة شود. || نبرد کردن : خناجر جز با حناجر مضاربت نمی کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
مضاربهلغتنامه دهخدامضاربه . [ م ُ رَ / رِ ب َ / ب ِ ] (از ع ، مص ) یکدیگر را کتک زدن . || تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهره ای از سود مر وی را باشد.- مضاربه کار ؛ سوداگری که مایه ندارد و از مال دیگ
مضاربةلغتنامه دهخدامضاربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع مص ) با کسی شمشیر زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). به شمشیر زدن یکدیگر را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدیگر را با شمشیر زدن .(ناظم الاطباء). || غلبه کردن در نبرد: ضاربه فضربه ؛ نبرد کرد او را در ضرب پس غالب آمد او را در آن (من
مضاربهفرهنگ فارسی عمیدمعاملهای که در آن سرمایهای برای تجارت در اختیار دیگری قرار میدهند و سود آن را طبق توافق قبلی تقسیم میکنند.
مضاربهفرهنگ فارسی معین(مُ رَ بَ یا رِ بِ) [ ع . مضاربة ] (مص ل .) 1 - با یکدیگر زد و خورد کردن . 2 - نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد.