مدحقلغتنامه دهخدامدحق . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) راننده . دورگرداننده . (آنندراج ). طردکننده . دورکننده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مدعقلغتنامه دهخدامدعق . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) کسی که پاشنه زند اسب را برای شتاب رفتن . (آنندراج ). آنکه مهمیز می زند بر اسب خود. (ناظم الاطباء): ادعق الفرس ؛ رکضه . (متن اللغة).
مدعکلغتنامه دهخدامدعک . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) سخت خصومت . (آنندراج ). مداعک . خصم الد. (اقرب الموارد).شدیدالخصومة. (متن اللغة). سخت خصومت کننده . || (اِ) آلت جلادهنده و لمس کننده . (ناظم الاطباء).
مدهقلغتنامه دهخدامدهق . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) پرکننده ٔ جام . (آنندراج ). نعت فاعلی است از ادهاق . رجوع به ادهاق شود. || سخت ریزنده ٔ آب . (آنندراج ). خالی کننده ٔ جام . (ازمتن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود.
مضحکلغتنامه دهخدامضحک . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) خنده آورنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچیز که خنده می آورد و سبب خنده و تفریح می گردد و خرمی می آورد و مقلد و بذله گو و آنکه می خنداند و استهزاء می کند و فسوس می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مضحکلغتنامه دهخدامضحک . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) خنده کرده شده و استهزاء شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مضحکلغتنامه دهخدامضحک . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای خندیدن .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن جزئی که در خنده کننده ، دندانها در وی ظاهر می گردد. ومحل خندیدن . (ناظم الاطباء). || چیزی و کسی که بر او خندند. (آنندراج ). چیزی و یا کسی که بر وی بخندند. (ناظم الاطباء) .
مضحکدیکشنری عربی به فارسیغريب و عجيب , بي تناسب , مسخره , وضع غريب و مضحک , مضحک , خنده دار , خنده اور , عجيب , بامزه , فکاهي , شوخي اميز , خوش مزه , مسخره اميز
مضحکلغتنامه دهخدامضحک . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) خنده آورنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچیز که خنده می آورد و سبب خنده و تفریح می گردد و خرمی می آورد و مقلد و بذله گو و آنکه می خنداند و استهزاء می کند و فسوس می نماید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مضحکلغتنامه دهخدامضحک . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) خنده کرده شده و استهزاء شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مضحکلغتنامه دهخدامضحک . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای خندیدن .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن جزئی که در خنده کننده ، دندانها در وی ظاهر می گردد. ومحل خندیدن . (ناظم الاطباء). || چیزی و کسی که بر او خندند. (آنندراج ). چیزی و یا کسی که بر وی بخندند. (ناظم الاطباء) .
مضحکدیکشنری عربی به فارسیغريب و عجيب , بي تناسب , مسخره , وضع غريب و مضحک , مضحک , خنده دار , خنده اور , عجيب , بامزه , فکاهي , شوخي اميز , خوش مزه , مسخره اميز