مدقعلغتنامه دهخدامدقع. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ). هارب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || شتاب کننده . (منتهی الارب ). مسرع . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || سخت لاغر. (منتهی الارب ). اشدالمهازیل هزالاً. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شدید. ادقع. گویند: جوع مدقع؛ شدید. (از ا
مدقةلغتنامه دهخدامدقة. [ م ِ دَق ْ ق َ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را بکوبند و نرم کنند. (از اقرب الموارد). کوبه . (منتهی الارب ). کلوخ کوب وآنچه بدان خرمن نرم سازند. (مهذب الاسماء). جامه کوب و سنگی که بدان چیزها سایند و هر چه بدان چیزی ساییده شود. (فرهنگ خطی ). ج ، مداق . رجوع به مدق شود. || دست
مدکةلغتنامه دهخدامدکة. [ م ِ دَک ْ ک َ ] (ع ص ) توانا بر کار. (ازمنتهی الارب ). تأنیث مِدَک ّ است . رجوع به مدک شود.
مدیکةلغتنامه دهخدامدیکة. [ م َ ک َ ] (ع ص ) ارض مدیکة؛ زمین خروسناک . (منتهی الارب ). مداکة. کثیرةالدیکة. (اقرب الموارد). که خروس فراوان در آن باشد.
مدیقةلغتنامه دهخدامدیقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) گوسپند بیمار و تخمه زده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مضیقهلغتنامه دهخدامضیقه . [ م َ ق َ ] (ع اِ) تنگنا. ج ، مضایق . || تنگی . دشواری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مضیقهدیکشنری فارسی به انگلیسیdistress, extremity, hardship, pinch, shortage, squeeze, strait, straitjacket