متبوعلغتنامه دهخدامتبوع . [ م َ ] (ع ص ) پیروی کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). پیروی کرده شده . (ناظم الاطباء). پیروی شده . تبعیت کرده شده . اطاعت شده . مقابل تابع : اخلاق پسندیده مدروس گشته ... و متابعت هوا سنت متبوع . (کلیله و دمنه چ مینوی ص
متبوعلغتنامه دهخدامتبوع . [ م ُ ت َ ب َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که با قولاج چیزی را اندازه کند. || فراخ گام . || دراز رسن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تبوع شود.
مطبوعلغتنامه دهخدامطبوع . [ م َ ] (ع ص ) خوش آینده و مرغوب طبع. (غیاث ) (آنندراج ). خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خوشگل . (ناظم الاطباء). مرغوب .مطابق میل . مطابق طبع. خوش آیند. دل پسند. خاطرپسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</
مطبوعلغتنامه دهخدامطبوع . [ م َ ] (ع ص ) خوش آینده و مرغوب طبع. (غیاث ) (آنندراج ). خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خوشگل . (ناظم الاطباء). مرغوب .مطابق میل . مطابق طبع. خوش آیند. دل پسند. خاطرپسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</
مطبوعدیکشنری فارسی به انگلیسیagreeable, acceptable, balmy, bland, delectable, deliciously, enjoyable, kindly, pleasant, pleasing, sweet, toasty, welcome
نامطبوعلغتنامه دهخدانامطبوع . [ م َ ] (ص مرکب ) ناپسند. ناگوار. نامقبول . ناخوش . مکروه . آنچه طبیعت از آن نفرت دارد. بر خلاف طبیعت و درشت . (ناظم الاطباء). ناخوشایند : لاجرم در بزرگی نامقبول و نامطبوعند. (گلستان ). || بی رحم . || بیقدر. حقیر. (ناظم الاطباء). || به چاپ نا
مطبوعلغتنامه دهخدامطبوع . [ م َ ] (ع ص ) خوش آینده و مرغوب طبع. (غیاث ) (آنندراج ). خوش آیندو خنیده و موافق میل و موافق طبع و مرغوب طبع و دلنشین و دلچسب و مقبول و خوشگل . (ناظم الاطباء). مرغوب .مطابق میل . مطابق طبع. خوش آیند. دل پسند. خاطرپسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</