خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مطلع
/matla'/
معنی
۱. جای برآمدن.
۲. جا یا جهت طلوع ستارگان.
۳. آغاز کلام.
۴. (ادبی) نخستین بیت غزل یا قصیده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف ≠ ناآگاه
برابر فارسی
آگاه
دیکشنری
au fait, aware, informed, knowing, knowledgeable, prologue, well-informed, wise
-
جستوجوی دقیق
-
مطلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مطالع] matla' ۱. جای برآمدن.۲. جا یا جهت طلوع ستارگان.۳. آغاز کلام.۴. (ادبی) نخستین بیت غزل یا قصیده.
-
مطلع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mottale' دانا و آگاه به کاری یا امری؛ بااطلاع.
-
مطلع
واژگان مترادف و متضاد
آگاه، اهل، بااطلاع، باخبر، بصیر، خبره، خبیر، دانشمند، مخبر، مسبوق، مستحضر، مشرف، وارد، واقف ≠ ناآگاه
-
مطلع
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاستنگاه، برآمدنگاه ۲. جایگاه، طلوع ۳. آغاز کلام، بیتاول (شعر، غزل، قصیده) ≠ مقطع
-
مطلع
فرهنگ واژههای سره
آگاه
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] (ع اِ) جای برآمدن آفتاب و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محل طلوع و جای برآمدن آفتاب و جز آن . (ناظم الاطباء). جای برآمدن خورشید و ستارگان . (از اقرب الموارد). جای برآمدن خورشید. ج ، مطالع. (مهذب الاسماء...
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [ م َ ل َ / م َ ل ِ ] (ع مص ) طلع طلوعاً و مطلعاً و مطلعاً. رجوع به طلوع شود. (ناظم الاطباء).
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [ م ُ طَل ْ ل ِ] (ع ص ) آنکه پر می کند پیمانه را. (ناظم الاطباء).
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آنکه آگاه می کند و سبب می شود دریافت کردن را. || نخل مطلع؛ خرمابنی که شکوفه کرده باشد. (ناظم الاطباء). خرمابنی که شکوفه ٔ آن برآمده باشد و اغلب مطلعة گویند. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مُطلِعَة شود.
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [ م ُطْطَ ل ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ) (آنندراج ). آگاه و خبردار و دانا و باوقوف . (ناظم الاطباء) : نشاید بدارو دوا کردشان که کس مطلع نیست بر دردشان . سعدی .درد پنهان به تو گویم که خداوند منی یا نگویم که تو خود مطلعی از اسرار.سعدی (کلیات چ ا...
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [م ُطْ طَ ل َ ] (ع ص ) خبردار کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) برآمدنگاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) .محل صعود. (از معجم متن اللغة). مأتی . (اقرب الموارد). || جای اطلاع یافتن از مکان بلند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (...
-
مطلع
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای برآمدن آفتاب . ج . مطالع . 2 - نخستین بیت غزل یا قصیده .
-
مطلع
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَّ لِ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه ، باخبر.
-
مطلع
دیکشنری فارسی به انگلیسی
au fait, aware, informed, knowing, knowledgeable, prologue, well-informed, wise
-
مطلع
دیکشنری عربی به فارسی
فرجاد , اموزنده , عالم , دانشمند , متبحر , دانشمندانه