خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مطلع
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای برآمدن آفتاب . ج . مطالع . 2 - نخستین بیت غزل یا قصیده .
-
مطلع
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَّ لِ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه ، باخبر.
-
واژههای همآوا
-
مطلا
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ ل لا) [ ع . مطلی ] (اِمف .) پوشیده شده از طلا، دارای لعابی از طلا.
-
جستوجو در متن
-
مطالع
فرهنگ فارسی معین
(مَ لِ عِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مطلع .
-
مستحضر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ض ) [ ع . ] (اِفا.) آگاه ، مطلع .
-
آگاه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - مطلع ، باخبر. 2 - واقف ، عارف ، هوشیار، بیدار.
-
بااطلاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِّ) [ ع - فا. ] (ص مر.) مطلع ، آگاه .
-
باخبر
فرهنگ فارسی معین
(خَ بَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) آگاه ، مطلع . مق بی خبر.
-
ذومطلعین
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ عَ یا عِ) [ ع . ] (ص مر.) قصیده ای که دو مطلع دارد.
-
مسبوق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سبقت گرفته ، گذشته . 2 - آگاه ، مطلع . ؛ ~ به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد.
-
کارآموز
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) = کارآموزنده : 1 - کسی که مشغول آموختن کاری است . 2 - دانشمند، مطلع . 3 - حاذق ، مجرب .
-
کارران
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - دانای کار، مطلع . 2 - کارگزار، پیشکار. 3 - دلال .
-
صاحب خبر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ بَ) [ ازع . ] (ص مر.)1 - مطلع ، آگاه . 2 - خبرنگار. 3 - پرده دار. 4 - جاسوس . 5 - نقیب . 6 - فرستاده ، سفیر.