محاءلغتنامه دهخدامحاء. [ م َح ْ حا ] (ع ص ) بسیار پاک کننده ، در حدیث است که : السیف محاء الذنوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محا شود.
محالغتنامه دهخدامحا. [ م َح ْ حا ] (ع ص ) مَحّاء. محوکننده . پاک کننده : به سیف محو شود از گناهکار گناه گناهکار ملیح است و سیف دین محا. سوزنی .رجوع به محاء شود.
محیالغتنامه دهخدامحیا. [ م َح ْ ] (ع اِ) مَحیی ̍. مقابل ممات . حیات : سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون .(قرآن 21/45). مقابل مرگ . زندگی . (آنندراج ). محیای و مماتی ؛ یعنی زندگانی من و مرگ من . (ناظم الاطباء).در محیا و ممات ؛ در زندگی و مرگ . ج ، محایا. (
معاءلغتنامه دهخدامعاء. [ م ِ ] (ع اِ) روده . مَعْی ْ. مِعی ̍. ج ، امعیة. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).مَعْی ْ. مِعی ̍. (منتهی الارب ). و رجوع به معی شود.- معاء اعور ؛ روده ٔ کور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به روده شود.- معاء دقا
معاءلغتنامه دهخدامعاء. [ م ُ ] (ع مص ) بانگ کردن گربه . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
جمعاءلغتنامه دهخداجمعاء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث اجمع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اجمع شود. || ناقه ٔ کهن سال . || ستوری که هیچ نقصان در تن او نباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
زمعاءلغتنامه دهخدازمعاء. [ زَ ](ع ص ) مؤنث ازمع. زنی که انگشت زائد داشته باشد. ج ، زُمع. (از ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
زمعاءلغتنامه دهخدازمعاء. [زُ م َ ] (ع اِ) ج ِ زمیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زمیع شود.
قمعاءلغتنامه دهخداقمعاء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقمع بمعنی اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).