خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی، جمع: معایش] ma'āš ۱. زندگی؛ زندگانی.۲. آنچه بهوسیلۀ آن زندگی میکنند، از خوردنی و نوشیدنی؛ وسیلۀ زندگانی.
-
جستوجو در متن
-
ریاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ریش] [قدیمی] riyāš مال و معاش.
-
یابر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] [قدیمی] yāber ده یا آب و زمینی که پادشاه برای مدد معاش به کسی واگذار کند.
-
عشایر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشائر، جمعِ عشیرَة] 'ašāyer ۱. اقوام کوچنشین که از طریق دامداری امرام معاش میکنند؛ ایلات.۲. = عشیره
-
نان پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nānpāre ۱. پارۀ نان؛ تکهای از نان.۲. [مجاز] جیره؛ مستمری.۳. [مجاز] زمینی که به کسی بدهند که از درآمد آن امرار معاش کند.
-
نان ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹نانبده› [قدیمی] nāndeh ۱. ناندهنده؛ آنکه وسایل امرار معاش کسی را تٲمین کند.۲. [مجاز] کریم؛ بخشنده.
-
حرام روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] harāmruzi ۱. کسی که با مال حرام امرار معاش میکند و رزقوروزی خود را از راه ناروا بهدست میآورد.۲. [مجاز] فقیر؛ نیازمند.
-
گدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گدای› ga(e)dā ۱. نادار؛ بینوا.۲. کسی که وجه معاش خود را بهرایگان از دیگران طلب کند.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] خسیس.
-
بخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عامیانه] bo(e)xor دارای اشتهای زیاد برای غذا؛ بااشتها؛ پُرخور.〈 بخورونمیر: [عامیانه] مقدار بسیار کم غذا یا پول که بهسختی خوراک و معاش شخص را تٲمین میکند؛ خوراک اندک.
-
گذران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گذرا› gozarān ۱. گذرنده؛ رونده: آب گذرا، جهان گذرا.۲. ناپایدار.〈 گذران کردن: (مصدر لازم)۱. گذراندن روزگار؛ زندگانی کردن.۲. امرار معاش کردن.
-
وجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: وُجوه] vajh ۱. طریقه؛ روش.۲. پول.۳. علت؛ سبب.۴. [قدیمی] روی؛ چهره.۵. [قدیمی] امکان؛ توان.۶. [قدیمی] صفحه.۷. [قدیمی] وجود؛ ذات.〈 وجه معاش: پولی که با آن زندگانی را میگذرانند.
-
تقشف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ تَنَعُّم] [قدیمی] taqaššof ۱. با غذای کم و جامۀ خشن و چرکین به سر بردن؛ مرتاضوار و با تنگی معاش روزگار گذراندن؛ به کم ساختن.۲. بدحالی؛ درویشی؛ تنگی معیشت.
-
نوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navā ۱. اسباب معاش؛ خوراک و توشه.۲. گروگان: ◻︎ به نوا نیست هیچ کار مرا / تا دلم نزد زلف او به «نوا»ست (خفاف: شاعران بیدیوان: ۲۹۵).۳. سروسامان.۴. هدیهای که به نزد شاه میفرستادند.۵. (اسم مصدر) [مجاز] رونق؛ نیکویی حال.
-
پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pēšak] piše ۱. هر کاری که کسی برای امرار معاش در پیش بگیرد؛ شغل؛ حرفه؛ کار؛ هنر: زراعتپیشه.۲. عادت و خوی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزپیشه، بدپیشه، بیدادپیشه، جفاپیشه، خردپیشه، ستمپیشه، عاشقپیشه، عیارپیشه، کرمپیشه، گداپیشه، هنرپیشه.&l...