معاونلغتنامه دهخدامعاون . [ ] (ع اِ) گویا جمع چیزی است مانند معونة یا غیرآن : کان ابی [ ای ابوالعتاهیه ] لایفارق الرشید فی سفر و لاحضر الا فی طریق الحج و کان یجری علیه فی کل سنه ٔ خمسین الف درهم سوی الجوائز و المعاون (الاغانی 3:153</
معاونلغتنامه دهخدامعاون . [ م ُ وِ ] (ع ص ) یاری کننده . دستگیر و مددگار و معین و یاور. (ناظم الاطباء). یاری گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معاون جرم ؛ آن که محرک عامل اصلی جرم (مباشر فعل جرم ) است و یا با علم در تهیه ٔ مقدمات یا در لواحق جرم کمک و تسهیل در اجرا
معاوندیکشنری فارسی به انگلیسیadjutant, aid, aide, assistant, deputy, lieutenant, second in command, surrogate, under, under-, vice-
معاونتلغتنامه دهخدامعاونت . [ م ُ وَ / وِ ن َ ] (از ع ، اِمص ) دستگیری و مددگاری و یاوری . (ناظم الاطباء). یاری . یاریگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرغان به معاونت ... او قویدل گشتند. (کلیله و دمنه ).در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و
معاونةلغتنامه دهخدامعاونة. [ م ُ وَ ن َ ] (ع مص ) با کسی یاری کردن . (المصادر زوزنی ). همدیگر را یاری کردن و یاری دادن . عِوان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
vice chancellorدیکشنری انگلیسی به فارسیمعاون رئیس جمهور، نائب رييس، معاون، قائم مقام، معاون رئيس دانشگاه
معاونتلغتنامه دهخدامعاونت . [ م ُ وَ / وِ ن َ ] (از ع ، اِمص ) دستگیری و مددگاری و یاوری . (ناظم الاطباء). یاری . یاریگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرغان به معاونت ... او قویدل گشتند. (کلیله و دمنه ).در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و
معاونةلغتنامه دهخدامعاونة. [ م ُ وَ ن َ ] (ع مص ) با کسی یاری کردن . (المصادر زوزنی ). همدیگر را یاری کردن و یاری دادن . عِوان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).