محذللغتنامه دهخدامحذل . [ م ُ ذِ ] (ع ص ) مژه که حاذله گرداند چشم را و حاذله چشمی را گویند که آب از آن روان گردد و جای مژه سرخ و دمیده شود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
معذللغتنامه دهخدامعذل . [ م ُ ع َذْ ذِ ] (ع ص ) سرزنش کننده و ملامت کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعذیل شود.
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م َ دِ ](ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای بازگشت و گریزگاه . (ناظم الاطباء).
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م ُ ع َدْ دِ ] (اِخ ) ابن علی بن لیث صفار امیر سیستان که به سال 298 هَ . ق . به دست سرداران احمدبن اسماعیل سامانی شکست خورد و به فرمان امیر سامانی به هرات و سپس به بخارا فرستاده شد. و رجوع به تاریخ سیستان صص <span class="hl" dir="ltr
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م ُ ع َدْ دِ ] (ع ص ) راست کننده . (آنندراج ). تعدیل کننده . یکسان کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آنکه عدول را تزکیه او کند. (دهار) (السامی فی الاسامی ). آنکه گواهی به عدالت کسی دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقضات بلخ و اشراف و ع
عبرهفرهنگ فارسی معین(عَ بَ رِ) [ ع . عبرة ] (اِمص .) ارزیابی محصول که به وسیلة معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد.
معدللغتنامه دهخدامعدل . [م ُ ع َدْ دَ ] (ع ص ) راست و درست کرده شده و برابر. (ناظم الاطباء). || عادل شمرده شده . آنکه عدالت و درستی وی مورد تصدیق باشد : چهار ماه روزگار باید و محضری به گوایی دویست معدل تا آن راست از تو قبول کنند. (قابوسنامه ). مردی سی و چهل اندر آمدند،
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م َ دِ ](ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای بازگشت و گریزگاه . (ناظم الاطباء).
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م ُ ع َدْ دِ ] (اِخ ) ابن علی بن لیث صفار امیر سیستان که به سال 298 هَ . ق . به دست سرداران احمدبن اسماعیل سامانی شکست خورد و به فرمان امیر سامانی به هرات و سپس به بخارا فرستاده شد. و رجوع به تاریخ سیستان صص <span class="hl" dir="ltr
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م ُ ع َدْ دِ ] (ع ص ) راست کننده . (آنندراج ). تعدیل کننده . یکسان کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آنکه عدول را تزکیه او کند. (دهار) (السامی فی الاسامی ). آنکه گواهی به عدالت کسی دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقضات بلخ و اشراف و ع
معدللغتنامه دهخدامعدل . [م ُ ع َدْ دَ ] (ع ص ) راست و درست کرده شده و برابر. (ناظم الاطباء). || عادل شمرده شده . آنکه عدالت و درستی وی مورد تصدیق باشد : چهار ماه روزگار باید و محضری به گوایی دویست معدل تا آن راست از تو قبول کنند. (قابوسنامه ). مردی سی و چهل اندر آمدند،
معدلدیکشنری عربی به فارسیمعدل , حد وسط , ميانه , متوسط , درجه عادي , ميانگين , حد وسط (چيزيرا) پيدا کردن , ميانه قرار دادن , ميانگين گرفتن , رويهمرفته , بالغ شدن , تعديل کننده , برابري , تساوي , تعادل , بهاي رسمي سهم , برابر کردن
خط مرکز معدللغتنامه دهخداخط مرکز معدل . [ خ َطْ طِ م َ ک َ زِ م ُ ع َدْ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است خارج شده از مرکز عالم بسوی مرکز تدویر و انتهای آن بر فلک البروج است . (یادداشت بخط مؤلف ).
ساعت معدللغتنامه دهخداساعت معدل . [ ع َ ت ِ م ُ ع َدْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت معتدل . رجوع به ساعت مستوی و ساعت نجومی شود.
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م َ دِ ](ع اِ) جای بازگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای بازگشت و گریزگاه . (ناظم الاطباء).
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م ُ ع َدْ دِ ] (اِخ ) ابن علی بن لیث صفار امیر سیستان که به سال 298 هَ . ق . به دست سرداران احمدبن اسماعیل سامانی شکست خورد و به فرمان امیر سامانی به هرات و سپس به بخارا فرستاده شد. و رجوع به تاریخ سیستان صص <span class="hl" dir="ltr
معدللغتنامه دهخدامعدل . [ م ُ ع َدْ دِ ] (ع ص ) راست کننده . (آنندراج ). تعدیل کننده . یکسان کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آنکه عدول را تزکیه او کند. (دهار) (السامی فی الاسامی ). آنکه گواهی به عدالت کسی دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وقضات بلخ و اشراف و ع