معروفةلغتنامه دهخدامعروفة. [ م َ ف َ ] (ع ص ) ارض معروفة؛ زمین خوشبو. (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
معروفهلغتنامه دهخدامعروفه . [ م َ ف َ / ف ِ ] (از ع ،ص ) در تداول فارسی زبانان ، صفت است زنان بدکار را.
معروفیهلغتنامه دهخدامعروفیه . [ م َ فی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) سلسله ای از عرفای صوفیه که سند طریقتی خود را به معروف کرخی می رسانند. و رجوع به معروف کرخی و ریحانة الادب چ 2 ج 5 ص <span class="hl" dir
معروفهفرهنگ مترادف و متضادجنده، خودفروش، روسپی، بلایه، زانیه، زناکار، فاحشه، قحبه، لکاته، هرجایی ≠ نجیبه
مَّعْرُوفَةٌفرهنگ واژگان قرآنسازگار با عرف جامعه ي انساني - معروف(معروف به معناي هر عملي است که افکار عمومي آن را عملي شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهاي که اهل هر اجتماعي از نوع زندگي اجتماعي خود به دست مي آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
معروفی بلخیلغتنامه دهخدامعروفی بلخی . [ م َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن حسن معروفی بلخی شود.
روسپیفرهنگ مترادف و متضادجلب، جنده، خودفروش، زانیه، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، معروفه، نامستور، هرجایی