معروف کرخیلغتنامه دهخدامعروف کرخی . [ م َ ف ِ ک َ ] (اِخ ) از بزرگان متصوفه و او طریقت را از فرقد سنجی و فرقد از حسن بصری و حسن از انس بن مالک فراگرفته است . (ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معروف بن فیروز کرخی ، مکنی به ابومحفوظ. (متوفی به سال 200 هَ . ق
محروفلغتنامه دهخدامحروف . [ م َ ] (ع ص ) سرنگون . || مبدل شده . || محروم و بی نصیب از چیزی از مال خود. (ناظم الاطباء).
معروفلغتنامه دهخدامعروف . [ م َ ] (ع ص ) مشهور و شناخته . خلاف منکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شناخته شده و شهرت یافته و نامور. (ناظم الاطباء). مشهور. (اقرب الموارد). نامی . نامدار. نامبردار. بلندآوازه . روشناس . سرشناس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : <b
معروفیهلغتنامه دهخدامعروفیه . [ م َ فی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) سلسله ای از عرفای صوفیه که سند طریقتی خود را به معروف کرخی می رسانند. و رجوع به معروف کرخی و ریحانة الادب چ 2 ج 5 ص <span class="hl" dir
دیرالثعالبلغتنامه دهخدادیرالثعالب . [ دَ رُث ْ ث َ ل ِ ] (اِخ ) دیرمشهوری است که بین آن و بغداد دو میل یا کمتر فاصله است در کوره ٔ نهر عیسی بر سر راه صرصر و نزدیک آن قریه ای است بنام حارثیه ، خالدی گوید که قبر معروف کرخی که در غرب بغداد واقع است در جنب این دیر قرار دارد... فاصله ٔ میان قبر معروف کر
ابراهیم صیادلغتنامه دهخداابراهیم صیاد. [ اِ م ِ ص َی ْ یا ] (اِخ ) از عرفای قرن سوم هجری وبا معروف کرخی مصاحب بوده و در بغداد مسکن داشته .
ابراهیم بن عیسیلغتنامه دهخداابراهیم بن عیسی . [ اِ م ِ ن ِ سا ] (اِخ ) از مردم اصفهان . او از زُهّاد قرن سوم هجری بوده و با معروف کرخی آمیزش داشته و در سال 247 هَ .ق . وفات کرده است .
ابراهیم بن داود قصارلغتنامه دهخداابراهیم بن داود قصار. [ اِ م ِ ن ِ وو دِ ق َص ْ صا ] (اِخ ) یکی از بزرگان عرفا و مشایخ صوفیه مانند معروف کرخی و جنید. وفات 326 هَ .ق .
معروفلغتنامه دهخدامعروف . [ م َ ] (ع ص ) مشهور و شناخته . خلاف منکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شناخته شده و شهرت یافته و نامور. (ناظم الاطباء). مشهور. (اقرب الموارد). نامی . نامدار. نامبردار. بلندآوازه . روشناس . سرشناس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : <b
معروففرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) شناخته شده ، شهرت یافته . 2 - کار نیک ، عمل ثواب . ؛ امر به ~ امر کردن کسان برای انجام دادن واجبات شرعی . مقابل نهی از منکر.
دایم المعروفلغتنامه دهخدادایم المعروف . [ ی ِ مُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) پیوسته سرشناس . همیشه زبانزد. همه گاه شناخته شده : توقعست ز انعام دایم المعروف زبهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
شیخ معروفلغتنامه دهخداشیخ معروف . [ ش َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
معروفلغتنامه دهخدامعروف . [ م َ ] (ع ص ) مشهور و شناخته . خلاف منکر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شناخته شده و شهرت یافته و نامور. (ناظم الاطباء). مشهور. (اقرب الموارد). نامی . نامدار. نامبردار. بلندآوازه . روشناس . سرشناس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : <b
ابومعروفلغتنامه دهخداابومعروف . [ اَ م َ ] (اِخ ) محمد اول . سومین از پادشاهان بنی مرین مراکش (637 - 642 هَ . ق .).