معقودلغتنامه دهخدامعقود. [ م َ ] (ع ص ) بسته و بند کرده و گره کرده . (ناظم الاطباء). بسته .بسته شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چنانکه خنصر و بنصر بر عقد یا حی یا قیوم بسته می دارد، انمله ٔ وسطی را به ذکر مجلس معلی معقود می گرداند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص <span
معکودلغتنامه دهخدامعکود. [ م َ ] (ع ص ) مقیم لازم گیرنده ٔ چیزی و جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دست دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ممکن . (اقرب الموارد). || مرد به زندان کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محبوس . (اقرب الموارد). || طعام پیوسته و آماده .
معقادلغتنامه دهخدامعقاد. [ م ِ ] (ع اِ) رشته با مهره ها که بر گردن طفلان اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رشته ٔ مهره داری که جهت چشم زخم بر گردن کودکان اندازند. (ناظم الاطباء).
معکادلغتنامه دهخدامعکاد. [ م ِ ] (ع ص ) ناقة معکاد؛ ناقه ٔدرشت استوارخلقت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
محقدلغتنامه دهخدامحقد. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) کسی که کینه می آورد و سبب میشود کینه را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کینه آورنده . || آن که بعد جستن از معدن چیزی نیابد. (آنندراج ). آن که در معدن تفحص کرده چیزی نیافته است . (از منتهی الارب ).
معقودهلغتنامه دهخدامعقوده . [ م َ دَ / دِ ] (از ع ، ص ، اِ) زوجه . زن . مقابل شوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی ، زن در عقد نکاح آورده شده و عقد بسته شده . (ناظم الاطباء).
معقودةلغتنامه دهخدامعقودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) ناقة معقودةالقرا؛ ماده شتر استوارپشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ناقة معقودة؛ ماده شتر استوارپشت . (از اقرب الموارد).
طبرزللغتنامه دهخداطبرزل . [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) طبرزد. (بحر الجواهر) شکر. (منتهی الارب ). || اسم شکر معقود است که به فارسی آنرا نبات نامند. (فهرست مخزن الادویه ). قند ابلوج . شکر تبرزد. (مهذب الاسماء). طبرزن . رجوع به المعرب جوالیقی ص 228 شود.
طبرزنلغتنامه دهخداطبرزن . [ طَ ب َ زَ ] (معرب ، اِ) شکر. (منتهی الارب ). شکر تبرزد. (مهذب الاسماء). || اسم شکر معقود است که به فارسی آنرا نبات نامند. (فهرست مخزن الادویه ). طبرزل . قند ابلوج . طبرزد. (بحر الجواهر). و رجوع به المعرب جوالیقی ص 228 شود.
مغمالغتنامه دهخدامغما. [ م ُ غ َم ْ ما ] (اِ) تباهی باشد (کذا). (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 17). تباهه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). تباهه باشد. (فرهنگ اوبهی ) : تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ معقود و مغما بزنی نعره که بگذار.<br
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ملیکی . صحابی و محدث است و ازپیغمبر(ص ) روایت کرده است که :«الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیامة و اهلها معانون علیها» ابن حجر گوید این حدیث از دیگری نیز روایت شده است . رجوع به کتاب الاستیعاب ج 1 ص <span class="h
شیفتقلغتنامه دهخداشیفتق . [ ت َ ] (معرب ، اِ) گِل . گلی که اکنون بنایان «شفته » گویند. (یادداشت مؤلف ) : مبلغ پنجاه هزار درم استرداد کرده بر خرج عمارت فرهیزها و گل شیفتق صرف نمودند. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 17). شکافی پیدا شد و از جی
معقودهلغتنامه دهخدامعقوده . [ م َ دَ / دِ ] (از ع ، ص ، اِ) زوجه . زن . مقابل شوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی ، زن در عقد نکاح آورده شده و عقد بسته شده . (ناظم الاطباء).
معقودةلغتنامه دهخدامعقودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) ناقة معقودةالقرا؛ ماده شتر استوارپشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ناقة معقودة؛ ماده شتر استوارپشت . (از اقرب الموارد).