معيدیکشنری عربی به فارسیروده , زه , تنگه , شکم , شکنبه , دل و روده , احشاء , پر خوري , شکم گندگي , طاقت , جرات , بنيه , نيرو , روده در اوردن از , غارت کردن , حريصانه خوردن
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
معیشلغتنامه دهخدامعیش . [ م َ ] (ع مص ) زیستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). عیش . معاش . معیشة. و رجوع به معیشة شود. || (اِ) زندگانی . || آنچه بدان زندگانی کنند. || جایی که در آن زندگانی کنند. ج ، معایش . (ناظم الاطباء). و رجوع به معیشة شود.
معیارلغتنامه دهخدامعیار. [ م ِع ْ ] (ع اِ) اندازه و پیمانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وسیله ای که بدان چیز دیگر را بسنجند و برابر کنند بنابراین ترازو و پیمانه معیار است زیرا بوسیله ٔ آن دو اشیاء سنجیده و پیموده می شوند. (از اقرب الموارد). || ترازوی زر. (دهار) (زمخشری ). زرسنجه
معيبدیکشنری عربی به فارسیشايسته بي اعتباري , باور نکردني , ننگ اور , رسوايي اور , خفت اور , ننگين , نامطبوع
معيندیکشنری عربی به فارسیمخصوص , ويژه , خاص , بخصوص , مخمص , دقيق , نکته بين , خصوصيات , تک , منحصر بفرد , معين , اخص
سمعيدیکشنری عربی به فارسیصوتي , اوا شنودي , وابسته به شنوايي , مربوط به صدا , مربوط به سامعه , مربوط بشنوايي يا سامعه , مربوط به مميزي و حسابداري