مغایر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ایر بودن، دیگر بودن، سوا بودن، غیر بودن، ربطی نداشتن، ربط نداشتن، متفاوت بودن تضاد داشتن، ناسازگار بودن درجلو قرار گرفتن، مقابل بودن، منافیبودن، مخالفت کردن، ضدیت کردن، نافرمانی کردن، سرپیچی کردن، نفی کردن، انکار کردن وارونه بودن
مغائرلغتنامه دهخدامغائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مغارة به معنی غار. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : در مغائر آن خرد و بزرگ غرق می گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 425).
مغارلغتنامه دهخدامغار. [ م َ / م ُ ] (ع اِ) (از «غ ور») غار. مَغارَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کهف . سوراخ در کوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || غالباً جایی را گویند که آهوان در آن جای گیرند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خواب جا
مغارلغتنامه دهخدامغار. [ م َ غارر ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُغارّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مغارلغتنامه دهخدامغار. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) (از «غ ور») رشته ٔ محکم تافته . (مهذب الاسماء). رسن تافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریسمان تافته . (ناظم الاطباء).
مغارلغتنامه دهخدامغار. [ م ُ ] (ع مص ) (از «غ ور») تاخت و تاراج کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مغایرلغتنامه دهخدامغایر. [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) برخلاف و برعکس و برضد و مخالف و ناموافق . (ناظم الاطباء). و رجوع به مغایرت شود.
مغایردیکشنری فارسی به انگلیسیinconsistent, adverse, contrary, counter, incompatible, inimical, repugnant
مغایرلغتنامه دهخدامغایر. [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) برخلاف و برعکس و برضد و مخالف و ناموافق . (ناظم الاطباء). و رجوع به مغایرت شود.
مغایردیکشنری فارسی به انگلیسیinconsistent, adverse, contrary, counter, incompatible, inimical, repugnant