خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغلق
لغتنامه دهخدا
مغلق . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) تیری است از تیرهای قمار یا تیر هفتم در مضعف قمار. ج ، مغالیق ، مغالق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و گویند مغالق از صفات تیرهایی است که به هدف خورد و از نامهای آن نیست .(از اقرب الموارد). |...
-
مغلق
لغتنامه دهخدا
مغلق . [ م ُ غ َل ْ ل َ ] (ع ص ) بسته . مُغلَق : از فضل به یک حدیث او الکن بگشاید صد در مغلق را. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 12).و رجوع به تغلیق و مغلق شود.
-
مغلق
لغتنامه دهخدا
مغلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) بسته . (دهار): باب مغلق ؛ در بسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اگرچه کرم این بزرگان مغلق ابد است و چشمه ٔ سخای این مهتران منجمد سرمدی . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 250). درهای داد و انصاف که بواسطه ٔ...
-
واژههای مشابه
-
مغلق گو
لغتنامه دهخدا
مغلق گو. [ م ُ ل َ ] (نف مرکب ) که مغلق گوید. آنکه دریافت معنی سخن وی دشوار باشد. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق شود.
-
مغلق نویس
لغتنامه دهخدا
مغلق نویس . [ م ُ ل َ ن ِ ] (نف مرکب ) که مغلق نویسد. آنکه دریافت معنی نوشته ٔ او دشوار باشد. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق شود.
-
جستوجو در متن
-
مغلقة
لغتنامه دهخدا
مغلقة. [ م ُ ل َ ق َ ] (ع ص ) تأنیث مغلق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق و مدخل بعد شود.
-
مغالیق
لغتنامه دهخدا
مغالیق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِغلاق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلاق شود. || ج ِ مِغلَق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مغلق شود. || ج ِ مُغلوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلوق شود.
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق . [ غ ُ ل ُ ] (ع ص ) باب غلق ؛ دری بسته . (مهذب الاسماء). در بسته . و آن فُعُل به معنی مفعول است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مغلق . (اقرب الموارد).
-
مغلقه
لغتنامه دهخدا
مغلقه . [ م ُ ل َ ق َ ] (ع ص ) در بسته شده . مغلقة. || سخن مشکل . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به مغلق شود.- قوافی مغلقه ؛ قوافی دشوار.کلماتی که آوردن آنها در شعر به عنوان قافیه مشکل باشد. و رجوع به شاهد مدخل بعد شود.
-
مستبهم
لغتنامه دهخدا
مستبهم . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبهام . امر مستبهم ؛ کار بسته و مشتبه و مغلق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبهام شود.
-
مستد
لغتنامه دهخدا
مستد. [ م ُ ت َدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استداد. راست شده و استوارگشته . (ناظم الاطباء). بسته شده و مغلق . (اقرب الموارد). || انباشته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به استداد شود.
-
اسکندان
لغتنامه دهخدا
اسکندان . [ اَ / اِ ک َ ] (اِ) کلیدان است که محل بستن و گشادن درِ باغ و خانه و طویله و امثال آن باشد، و بعربی مِغْلَق خوانند. (برهان ) (مؤیدالفضلاء). جای کلید است که کلیددان و کلیدان هم گویند. (شعوری ).
-
بغرنج
لغتنامه دهخدا
بغرنج . [ ب ُ رَ ] (ص ) سخت . مشکل . عظیم سخت . بسیار درهم ، چون معمایی صعب . پیچ در پیچ . برهم ، درهم . ملتبس . پیچیده . معمایی . صاحب تعقید. معقد. مغلق . جاویده (در تکلم ). نامفهوم . نارسا. (یادداشت لغت نامه ).