مغموم کردن

مترادف

غمگین کردن، اندوهناک کردن، محزون کردن، اندوهگین کردن، غمین کردن، غمزده کردن ≠ مسرور کردن، شادمان کردن

جست‌وجوی دقیق

مغموم کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

deject

مغموم کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

غمگین کردن، اندوهناک کردن، محزون کردن، اندوهگین کردن، غمین کردن، غمزده کردن ≠ مسرور کردن، شادمان کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

مغموم

لغت‌نامه دهخدا

مغموم . [ م َ ] (ع ص ) غمگین . (مهذب الاسماء). اندوهگین . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مهموم . اندوهگین . غمناک . (از ناظم الاطباء). محزون . حزین . غمین . غم زده . غم دیده . اندوهناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم

مغموم

فرهنگ فارسی عمید

غم‌زده؛ غمناک؛ اندوهگین؛ اندوهناک.

مغموم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

brokenhearted, crestfallen, heartsick, heavy-hearted, joyless, low-spirited, owlish, unhappy, woebegone

مغموم

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین ، غمگین .

مغموم

فرهنگ مترادف و متضاد

اندوهزده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصهدار، غمزده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد ≠ خرم، خوش

جست‌وجوی متن

ذوقزده

فرهنگ مترادف و متضاد

شوقزده، هیجانزده، ≠ گرفته، مغموم

غمکش

فرهنگ مترادف و متضاد

غمزده، غمناک، مغموم

doleful

دیکشنری انگلیسی به فارسی

خجالت آور، مغموم، محزون

سربهگریبان

فرهنگ مترادف و متضاد

غمگین، افسرده، مغموم، سردرگریبان

مغمومی

لغت‌نامه دهخدا

مغمومی . [ م َ ] (حامص ) اندوه . غم . ملالت . (از ناظم الاطباء). حالت و چگونگی مغموم . اندوهناکی . غمناکی . و رجوع به مغموم شود.

جست‌وجوی هم‌آغاز

مغموم

لغت‌نامه دهخدا

مغموم . [ م َ ] (ع ص ) غمگین . (مهذب الاسماء). اندوهگین . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مهموم . اندوهگین . غمناک . (از ناظم الاطباء). محزون . حزین . غمین . غم زده . غم دیده . اندوهناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم

مغموم

فرهنگ فارسی عمید

غم‌زده؛ غمناک؛ اندوهگین؛ اندوهناک.

مغموم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

brokenhearted, crestfallen, heartsick, heavy-hearted, joyless, low-spirited, owlish, unhappy, woebegone

مغموم

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین ، غمگین .

مغموم

فرهنگ مترادف و متضاد

اندوهزده، اندوهناک، اندوهگین، حزین، غصهدار، غمزده، غم رسیده، غمکش، غمگین، غمناک، غمنین، گرفته، متاثر، متاسف، محزون، مهموم، ناشاد ≠ خرم، خوش

جست‌وجوی هم‌قافیه

مغموم

لغت‌نامه دهخدا

مغموم . [ م َ ] (ع ص ) غمگین . (مهذب الاسماء). اندوهگین . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مهموم . اندوهگین . غمناک . (از ناظم الاطباء). محزون . حزین . غمین . غم زده . غم دیده . اندوهناک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم

مغموم

فرهنگ فارسی عمید

غم‌زده؛ غمناک؛ اندوهگین؛ اندوهناک.

آدم مغموم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

owl

آدم دل شکسته و مغموم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

devil

تنها و مغموم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

lonely

ترجمه مقاله