خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغیلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغیلان
/moqilān/
معنی
درختچهای خاردار که از آن صمغ عربی بهدست میآید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خارشتر
۲. امغیلان، صمغ عربی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغیلان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مخففِ امغیلان (= مادر غولان)] (زیستشناسی) moqilān درختچهای خاردار که از آن صمغ عربی بهدست میآید.
-
مغیلان
واژگان مترادف و متضاد
۱. خارشتر ۲. امغیلان، صمغ عربی
-
مغیلان
لغتنامه دهخدا
مغیلان . [ م ُ غ َ / م ُ ] (اِ) نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان ). درخت کیکر و ببول . (الفاظ الادویه ). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول...
-
مغیلان
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ.) امُ غیلان ، درختچة خاردار که در بیابان ها می روید.
-
مغیلان
واژهنامه آزاد
درختی خاردار.دراص ام غیلان بوده است
-
مغیلان
واژهنامه آزاد
نام درختی است خاردار و به عربی ان را ام مغیلان خوانند-درخت کیک...-درختچه خاردار که در بیابان ها می روید-درختچه ای که از ان صمغ عربی به دسن می هید
-
واژههای مشابه
-
خار مغیلان
لغتنامه دهخدا
خار مغیلان . [ رِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خار درخت ام غیلان که هندش کیگر گویند یعنی ببول . (آنندراج ).ام غیلان ، مغیلان ، سَمر، طَلح رجوع به ام غیلان شود، قتادة. (منتهی الارب ). حَسَک . (صراح اللغة) : جمال کعبه چنان می کشاندم بنشاطکه خارهای مغ...
-
واژههای همآوا
-
مقیلان
لغتنامه دهخدا
مقیلان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زهان است که در بخش قاین شهرستان بیرجند واقع است و 209 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 9).
-
جستوجو در متن
-
امغیلان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹امغیلان› (زیستشناسی) [قدیمی] 'am[m]qilān, 'am[m]oqilān = مغیلان
-
طلح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] talh ۱. = موز۳. = مغیلان
-
طوبالیس
لغتنامه دهخدا
طوبالیس . (معرب ، اِ) اشترخار. شترخار. خارشتر. مغیلان . خار مغیلان . طرثوث . (از دزی ج 2 ص 66).
-
طلح
واژگان مترادف و متضاد
۱. خار، مغیلان، درخت صمغعربی ۲. موز