مفاخرت کردنلغتنامه دهخدامفاخرت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فخر کردن .افتخار کردن . نازیدن . بالیدن . مباهات کردن : بیش از این در میان ملوک عصر... رسمی بوده است که مفاخرت و مبارزت به عدل و فضل کردندی . (چهارمقاله ص <span clas
مفاخرتلغتنامه دهخدامفاخرت . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) با کسی فخر کردن و نازش کردن در بزرگی . (غیاث ). مفاخرة. و رجوع به مفاخرة شود. || (اِمص ) فخریه و تفاخر و اظهار بزرگی و مناقبت در حسب و نسب و جز آن . (ناظم الاطباء). نازش . سرفرازی . سرافرازی . سربل
مفاخراتلغتنامه دهخدامفاخرات . [ م ُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ مفاخرة. اشعار و قصایدی که شاعر در آن مآثر و مناقب خود و اجداد و قوم و قبیله ٔ خویش را برشمارد و بدانها فخر و مباهات کند : و هر بحر را لایق اجزا و ارکان یا موافق احوال عرب در انشا و انشاد آن در غنا و حداء و مدح و هجا و ا
کهاءلغتنامه دهخداکهاء. [ ک ِ ] (ع مص ) کاهاه مکاهاة و کهاء؛ مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت . (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مکاهاة شود.
مجاهاةلغتنامه دهخدامجاهاة. [ م ُ ] (ع مص ) نبرد کردن در فخر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مفاخرت . (از اقرب الموارد): جاهاه مجاهاة؛ مفاخرت کرداو را و نبرد کرد با وی در فخریه . (ناظم الاطباء).
فخرآورلغتنامه دهخدافخرآور. [ ف َ وَ ] (نف مرکب ) آنکه فخر آورد.آنکه تفاخر کند. آنکه مفاخرت ورزد. که فخر فروشد.
مفاخرتلغتنامه دهخدامفاخرت . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) با کسی فخر کردن و نازش کردن در بزرگی . (غیاث ). مفاخرة. و رجوع به مفاخرة شود. || (اِمص ) فخریه و تفاخر و اظهار بزرگی و مناقبت در حسب و نسب و جز آن . (ناظم الاطباء). نازش . سرفرازی . سرافرازی . سربل
مفاخرتلغتنامه دهخدامفاخرت . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) با کسی فخر کردن و نازش کردن در بزرگی . (غیاث ). مفاخرة. و رجوع به مفاخرة شود. || (اِمص ) فخریه و تفاخر و اظهار بزرگی و مناقبت در حسب و نسب و جز آن . (ناظم الاطباء). نازش . سرفرازی . سرافرازی . سربل