مفتوحةلغتنامه دهخدامفتوحة. [ م َ ح َ ] (ع ص ) تأنیث مفتوح . ج ، مفتوحات . و رجوع به مفتوح و مفتوحات شود.
مفتوحلغتنامه دهخدامفتوح .[ م َ ] (ع ص ) گشاده شده . (آنندراج ). گشاده و باز شده . (ناظم الاطباء). گشاده . گشوده . باز. مقابل مسدود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : درهای داد و انصاف که بواسطه ٔ و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان ، مفتوح و گشاده است مغلق ماندی . (جهانگشای جوی
مفتوحاتلغتنامه دهخدامفتوحات . [ م َ ](ع ص ، اِ) ج ِ مفتوحة. رجوع به مفتوحة شود. || (اصطلاح حساب ) در علم حساب به ماسوای باب مساحت و باب جبر و مقابله گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
مروسةلغتنامه دهخدامروسة. [ م ُ رَوْ وَ س َ ] (ع ص ) مرأسة. نقطه دار. منقوطه . و برای فرق میان فاء و قاف ، «فاء» را فاء مروسة گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : خرفق ، اول الاسم خاء مفتوحة بعدها راء ساکنة ثم فاء مروسة مفتوحة ثم قاف ... (مفردات ابن البیطار ج <span class="hl"
حفوریلغتنامه دهخداحفوری . [ ح َ وَ ] (اِخ ) ابن محمد حفوری ، مکنی به ابوالحرث . ظاهراً حَقوَری درست است بفتح حاء و قاف و واو مفتوحه . رجوع به ابوالحرث بن محمد حقوری شود.
استرلغتنامه دهخدااستر. [ اَ ت َ ] (اِ)آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست ، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزه ٔ مفتوحه . آستر و بطانه ٔ جامه . (برهان ).
کالاسلغتنامه دهخداکالاس . [ کال لا ] (اِخ ) پسر هارپالوس سردار تسالی . وی در جنگهای اسکندر مقدونی با دارای کیانی به حکومت ولایات مفتوحه منصوب میشده است . (ایران باستان ج 2 ص 1243، 1246، <span