مفسیلغتنامه دهخدامفسی . [ م َ سا ] (ع اِ) محل خروج باد از شکم . (از اقرب الموارد). و رجوع به مفسا شود.
مفشیلغتنامه دهخدامفشی . [ م ُ ف َش ْ شی ] (ع ص ) کاسرالریح . (ناظم الاطباء). هرچه ریاح مجتمعه را متفرق ساخته و قابل دفع کند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به مدخل بعد شود.
مفسالغتنامه دهخدامفسا. [ م َ ] (ع اِ) شرم انسان . (منتهی الارب ). کون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جائی که فساء از آن خارج میشود. (از محیط المحیط). دُبُر. اِست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال :ما اقرب محساه من مفساه ؛ ای فمه من ا
مچفسلغتنامه دهخدامچفس . [ م َ چ َ] (فعل نهی ) منع از چفسیدن است که بمعنی چسبیدن است یعنی مچسب . (برهان ) (آنندراج ). کلمه ٔ نهی از چفسیدن یعنی مچسب . (ناظم الاطباء). و رجوع به چفسیدن شود.
مفصحلغتنامه دهخدامفصح . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) هر چیز واضح و آشکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). پیدا. آشکار. (از آنندراج ). || یوم مفصح ؛ روز بی ابر و بی سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مفحشلغتنامه دهخدامفحش . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) زشت گوی . (مهذب الاسماء). فحش گوینده بر کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).