مفلاقلغتنامه دهخدامفلاق . [ م ِ ] (ع ص ) رجل مفلاق ؛ مرد کم مایه ٔ کمینه ٔ ناکس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تهیدست . بی چیز. ج ، مفالیق . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
مفلاکلغتنامه دهخدامفلاک . [ م ِ / م َ ] (ص ) تهیدست . درویش . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276). فلک زده و پریشان حال که الحال مفلوک گویند، و این از اشتقاقات فارسیان است چون فلاکت و نزاکت و... (فرهنگ رشیدی ). مردم تهیدست و پریشا
مفلاکفرهنگ فارسی عمیدمفلوک؛ تهیدست؛ بیچیز: ◻︎ به قسمت است مقادیر رزق نه از جهد است / دلیلش ابله مرزوق و زیرک مفلاک (جمالالدین عبدالرزاق: ۲۲۸).
مفلوقلغتنامه دهخدامفلوق . [ م َ ] (ع ص ) شتر داغ فلقه کرده . (منتهی الارب ). شتری که در بناگوش آن داغ فلقه کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفلاکلغتنامه دهخدامفلاک . [ م ِ / م َ ] (ص ) تهیدست . درویش . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 276). فلک زده و پریشان حال که الحال مفلوک گویند، و این از اشتقاقات فارسیان است چون فلاکت و نزاکت و... (فرهنگ رشیدی ). مردم تهیدست و پریشا