مفلوکیلغتنامه دهخدامفلوکی . [ م َ ] (حامص ) صفت مفلوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیچارگی . بدبختی . پریشانی . تهیدستی . و رجوع به مفلوک شود.
مفلوقلغتنامه دهخدامفلوق . [ م َ ] (ع ص ) شتر داغ فلقه کرده . (منتهی الارب ). شتری که در بناگوش آن داغ فلقه کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مفلوکلغتنامه دهخدامفلوک . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای فلاکت یعنی فلک زده و مفلس و تباه ، این اسم مفعول از مصدر جعلی است . (غیاث ) (آنندراج ). فلک زده . گرفتار فقر و پریشانی . بدبخت . (از ناظم الاطباء). صورتی از مفلاک است در تداول عامه . تهیدست . درویش . ج ، مفالیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفلو
ادبارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدبختی، سیهروزی، شوربختی، فلاکت، مفلوکی، نکبت، نگونبختی، واپسی، ۲. بداقبال، بیاقبال، سیهروز، مدبر، نگونبخت
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) سلیمانی ، از بزرگان در گاه سلطان بایزید برادر شاه شجاع و برادر سلطان احمد خواندمیر در حبیب السیر در ترجمه ٔ احوال سلطان احمد آرد:... و در سنه ٔ 788 هَ . ق . ابویزید در لرستان مفلوکی چند در هم کشی
مفلوکلغتنامه دهخدامفلوک . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای فلاکت یعنی فلک زده و مفلس و تباه ، این اسم مفعول از مصدر جعلی است . (غیاث ) (آنندراج ). فلک زده . گرفتار فقر و پریشانی . بدبخت . (از ناظم الاطباء). صورتی از مفلاک است در تداول عامه . تهیدست . درویش . ج ، مفالیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفلو
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) سلطان عمادالدین بن شاه شجاع . خوندمیر در حبیب السیر آرد که [ بهنگام قرب وفات شاه شجاع ] : امرا و اعیان متفرق بدو فرقه شدند بعضی جانب سلطان عمادالدین احمد گرفته بیعت کردند و برخی روی بمتابعت سلطان مجاهدالدین زین العابدین آوردند و شاه شجاع سلطان زین العا