مقابله کردن

مترادف

۱. روبهرو شدن، مواجهه کردن
۲. مبارزه کردن، جنگیدن
۳. برابری کردن، همتا بودن
۴. مقایسه کردن، تطبیق دادن
۵. جبران کردن، تلافی کردن

جست‌وجوی دقیق

مقابله کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

beard, counter, breast, defy, collate, confront, counteract, pit, match , oppose, outface

مقابله کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. روبهرو شدن، مواجهه کردن ۲. مبارزه کردن، جنگیدن ۳. برابری کردن، همتا بودن ۴. مقایسه کردن، تطبیق دادن ۵. جبران کردن، تلافی کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

مقابله

لغت‌نامه دهخدا

مقابله . [ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) رویارویی و مواجهه . (ناظم الاطباء). مقابلة : ملک حسین را... با امیر مسعود مقابله روی نمود. (حبیب السیر خیام ج <span class="hl" dir="

مقابلة

مقابلة. [ م ُ ب َ ل َ ] (ع مص ) روی فراروی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || روباروی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روباروی شدن و مواجه گردیدن . (از ناظم الاطباء). || با یکدیگربرابری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || با یکدیگر برابر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (

مکابلة

لغت‌نامه دهخدا

مکابلة. [ م ُ ب َ ل َ ] (ع مص ) سپس گذاشتن وام را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تأخیر دین و سپس گذاشتن وام . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درنگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازداشتن و حبس کرد

مقابلة

دیکشنری عربی به فارسی

ديدار (براي گفتگو) مصاحبه , مذاکره , مصاحبه کردن

مقابله

فرهنگ فارسی عمید

۱. روبارو شدن.۲. دو چیز را با هم برابر کردن؛ روبه‌رو کردن.۳. (ادبی) در بدیع، نوعی تضاد که ما‌بین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد، مانندِ این شعر: سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود (سعدی۱: ۴۳۱).

جست‌وجوی مشابه

مقابله کردن با

دیکشنری فارسی به انگلیسی

face, front

مقابله کردن باشجاعت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

brave

جست‌وجوی متن

confronting

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مقابله با، مقابله

collates

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جمع می کند، مقابله وتطبیق کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن

confronted

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مقابله با، روبرو شدن با، مواجه شدن، مقابله کردن، مواجهه کردن

collated

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جمع شده، مقابله وتطبیق کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن

confronts

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مقابله می کند، روبرو شدن با، مواجه شدن، مقابله کردن، مواجهه کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

مقابله

لغت‌نامه دهخدا

مقابله

فرهنگ فارسی عمید

مقابله

دیکشنری فارسی به عربی

معارضة

مقابله

دیکشنری فارسی به انگلیسی

competition, confrontation, strife, tangle

مقابله

فرهنگ فارسی معین

(مُ بِ لَ یا لِ) [ ع . مقابلة ] (مص م .) 1 - دو چیز را با هم برابر کردن . 2 - تلافی کردن . 3 - مقایسه کردن نسخه های یک متن با یکدیگر. ؛ ~به مثل رفتار همسان در پاسخ به رفتار دیگری .

جست‌وجوی هم‌قافیه

مقابله

لغت‌نامه دهخدا

جبر و مقابله

لغت‌نامه دهخدا

جبر و مقابله . [ ج َ رُ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) علمی است از فنون حساب که دانسته میشود بآن بسیاری از مجهولات عددیه بزیادت کردن و کم کردن اعداد در مبادی مطلوب ، چه جبر در اصطلاح این عل

تنوین مقابله

لغت‌نامه دهخدا

تنوین مقابله . [ ت َن ْ، ن ِ م ُ ب َ / ب ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تنوینی است که به آخر جمعهای مؤنث سالم عربی درآید چنانکه در مسلمات و مؤمنات و نظائر آن . برخی گویند این بدل از نون جمع مذکر سال

مقابله

فرهنگ فارسی عمید

جبر و مقابله

دیکشنری فارسی به عربی

جبر

درپیوند

بیشتر بدانید

مقابله کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی