مقبول القولیلغتنامه دهخدامقبول القولی . [ م َ لُل ْ ق َ ] (حامص مرکب ) مقبول القول بودن . حالت و چگونگی مقبول القول : در سبزوار نه سید اجل همیشه ازوالی و شحنه و قاضی و ائمه محترمتر بوده است و در نشست و برخاست و فرمانروایی و مقبول القولی از همه زیادت تر. (کتاب النقض ص <span cla
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
مکبوللغتنامه دهخدامکبول . [ م َ ] (ع ص ) بندی و اسیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بندی و در قید کرده و محبوس و اسیر.(ناظم الاطباء). بند کرده و محبوس . (غیاث ) (از اقرب الموارد). مکبل . (محیطالمحیط). و رجوع به مکبل شود. || خیرک مکبول و ماعذرک مقبول ؛ در مورد شخص شوم و قلیل الخیر گفته می شود. (از
مقبولدیکشنری عربی به فارسیپذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني
زیادتلغتنامه دهخدازیادت . [ دَ ] (ع اِمص ) زیادة. افزونی . (از فرهنگ فارسی معین ). افزونی . بیشی . فزونی . مقابل نقصان و کمی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بمعنی افزونی ، لازم و متعدی هر دو آمده و زیادتی به یای تحتانی زائده محاوره ٔ عوام است . (غیاث ) : ما نیز عهد کنیم بر
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
مقبولدیکشنری عربی به فارسیپذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني
حج مقبوللغتنامه دهخداحج مقبول . [ ح َ ج ج ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حج که پذیرفته ٔ درگاه خدا باشد.
مقبوللغتنامه دهخدامقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل
نامقبوللغتنامه دهخدانامقبول . [ م َ ] (ص مرکب ) مردود. ردشده . قبول ناشده . ناپذیرفته . غیرقابل قبول : دروغ به راست ماننده به که راست به دروغ ماننده که آن دروغ مقبول بود و آن راست نامقبول . (منتخب قابوسنامه ص 44). پس از راست گفتن نامقبول
مقبولدیکشنری عربی به فارسیپذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني