مقتحفلغتنامه دهخدامقتحف . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه خورد آنچه در کاسه باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مقتعفلغتنامه دهخدامقتعف . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) دیوار از بن درافتنده . || فروریخته شونده . || چیزی از جای رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتعاف شود.
مقاطفلغتنامه دهخدامقاطف . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مَقطَف . (ذیل اقرب الموارد). جاهای چیدن میوه : گفتی پیوند درختان او از شاخسار دوحه ٔ طوبی کرده اند... کسی از مقاطف اشجارش به قواصی و دوانی نرسیده .(مرزبان نامه چ قزوینی ص 103). و رجوع به م
مقتفیلغتنامه دهخدامقتفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) سی ویکمین خلیفه ٔ عباسی . رجوع به محمدبن احمد مقتفی و رجوع به الکامل ابن اثیر چ بیروت ج 11 ص 42 و تجارب السلف ص 306 و تاریخ گزیده چ لیدن ص <span cl
مقتفیلغتنامه دهخدامقتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) از عقب درآینده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که پیروی می کند دیگری را. (ناظم الاطباء). از پی رونده . پیروی کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نک پیاپی کاروانها مقتفی زین شکاف در که هست آن مختفی .
مقتفیلغتنامه دهخدامقتفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) برگزیده شده . (ناظم الاطباء). || مقتفی به ؛ مؤثر مکرم . (منتهی الارب ).