مقدماتلغتنامه دهخدامقدمات . [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع اِ) کردارهای نخستین و گفتارهای نخستین و چیزهایی که نخست وجود آنها لازم است . (ناظم الاطباء). ج ِ مقدمة. چیزهایی که وجود آنها برای شروع در امری ضروری است : به حکم این مقدمات روشن می گردد که ملک بی دین باطل است . (کلیله و دمن
مقدماتیدیکشنری فارسی به انگلیسیelementary, exploratory, initial, initiative, initiatory, introductory, pilot, pirmary, pre-, preliminary, preparatory, rough-and-ready
مقدماتیدیکشنری فارسی به انگلیسیelementary, exploratory, initial, initiative, initiatory, introductory, pilot, pirmary, pre-, preliminary, preparatory, rough-and-ready
يَتَذَکَّرَفرهنگ واژگان قرآنکه متذکر شود ( تذكر در اصل به معناي منتقل شدن از نتيجه به مقدمات نتيجه ، و يا منتقل شدن از مقدمات به نتيجه است)
يَتَذَکَّرُونَفرهنگ واژگان قرآنمتذکر مي شوند ( تذكر در اصل به معناي منتقل شدن از نتيجه به مقدمات نتيجه ، و يا منتقل شدن از مقدمات به نتيجه است)
مقدماتیدیکشنری فارسی به انگلیسیelementary, exploratory, initial, initiative, initiatory, introductory, pilot, pirmary, pre-, preliminary, preparatory, rough-and-ready