مقروظلغتنامه دهخدامقروظ. [ م َ ] (ع ص ) ادیم مقروظ؛ پوست به برگ سلم پیراسته یا رنگ کرده به آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقراصلغتنامه دهخدامقراص . [ م ِ ] (ع اِ) کارد سرکج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقرازواژهنامه آزادانسان های معروف, انسان های نامی به سبب کارهای مهم و بزرگ و مثبتی که انجام داده اند
مقرصلغتنامه دهخدامقرص . [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) حلی مقرص ؛ پیرایه ٔ گرد همچون کلیچه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). زیورو پیرایه ٔ گرد همچون قرص نان . (از اقرب الموارد).
مشروصلغتنامه دهخدامشروص . [ م َ ] (ع ص ) بریده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقروص . (اقرب الموارد) (محیط المحیط).