مقشرلغتنامه دهخدامقشر. [ م ِ ش َ ] (ع ص ) ستیهنده در سؤال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستیهنده و الحاح کننده در سؤال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقشرلغتنامه دهخدامقشر. [ م ُ ق َش ْ ش َ ] (ع ص ) پوست دور کرده شده و این از تقشیر است که به معنی پوست دور کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). قشر برآورده شده و پوست کنده شده و سپیدشده . (ناظم الاطباء). پوست بازکرده . پوست کرده . پوست کنده و سپید کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مقشرلغتنامه دهخدامقشر. [ م ُ ق َش ْ ش ِ ] (ع ص ) آن که پوست از روی مردمان بازکند. (مهذب الاسماء). || آنکه قشر و پوست از چیزی برمی گیرد. (ناظم الاطباء).
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) کهنسال از میش و بز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعجة مقصر؛ میش کهنسال و کذلک معزمقصر. (ناظم الاطباء). || ماء مقصر؛ به معنی قاصر است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آبی که شتران در حول و حوش آن چرا کنند و آب دوردست از چراگاه و آب سرد. (ناظم الاطباء)
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) کوتاهی کرده و ناتمام و سستی کرده ٔ در کار. (ناظم الاطباء).
جرمدیکشنری عربی به فارسیمقصر قلمداد کردن , بگناه متهم کردن , گرفتارکردن , تهمت زدن به , گناهکارقلمداد نمودن , متهم کردن , مقصر دانستن
incriminateدیکشنری انگلیسی به فارسیادعا كردن، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
incriminatesدیکشنری انگلیسی به فارسیاتهامات، متهم کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، گرفتار کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) کهنسال از میش و بز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعجة مقصر؛ میش کهنسال و کذلک معزمقصر. (ناظم الاطباء). || ماء مقصر؛ به معنی قاصر است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آبی که شتران در حول و حوش آن چرا کنند و آب دوردست از چراگاه و آب سرد. (ناظم الاطباء)
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) کوتاهی کرده و ناتمام و سستی کرده ٔ در کار. (ناظم الاطباء).
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) آن که در کار سستی می کند و بازمی ایستد در کاری و کوتاهی کننده و آن که در تکالیف خود سستی و کوتاهی می کند. (ناظم الاطباء). آنکه کوتاه آمده است در وجیبه ای یا وظیفه ای به عمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گناهکار. تقصیرکار :</spa
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م َ ص َ / م َ ص ِ ] (ع اِ) شبانگاه و آمیزش تاریکی و روشنایی شبانگاه . مقصرة. ج ، مقاصر و مقاصیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شبانگاه . (از اقرب الموارد). || کمتر و ناتمام و کوتاه تر. (ناظم الاطباء). رضی فلان بمقصر مماکان
حصن ممقصرلغتنامه دهخداحصن ممقصر. [ ح ِ ن ِ م ُ م َ ص َ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 2 ص 213، 214).
ذرع مقصرلغتنامه دهخداذرع مقصر. [ذَ ع ِ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مساوی است با (1/04) متر. و آن در طهران و فارس معمول است .
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) کهنسال از میش و بز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعجة مقصر؛ میش کهنسال و کذلک معزمقصر. (ناظم الاطباء). || ماء مقصر؛ به معنی قاصر است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آبی که شتران در حول و حوش آن چرا کنند و آب دوردست از چراگاه و آب سرد. (ناظم الاطباء)
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) کوتاهی کرده و ناتمام و سستی کرده ٔ در کار. (ناظم الاطباء).
مقصرلغتنامه دهخدامقصر. [ م ُ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) آن که در کار سستی می کند و بازمی ایستد در کاری و کوتاهی کننده و آن که در تکالیف خود سستی و کوتاهی می کند. (ناظم الاطباء). آنکه کوتاه آمده است در وجیبه ای یا وظیفه ای به عمد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گناهکار. تقصیرکار :</spa