مقناةلغتنامه دهخدامقناة. [ م َ ] (ع اِ) مقنوة. سایه که آفتاب بر آن نتابد. (مهذب الاسماء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مقناءةلغتنامه دهخدامقناءة. [ م َ ن َ ءَ ] (ع اِ) جایی که آفتاب نرسد. مقناة. مقنوءة. مقنوة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقناعلغتنامه دهخدامقناع . [ م ِ ] (ع اِ) سرانداز. روسری زنانه . (ازفهرست ولف ). مقنع. مقنعه : هم از شعر پیراهنی لاجوردیکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی .وز آن خلعتی کامد او را ز شاه ز مقناع و آن دوکدان سیاه .<p class="author
مقناةلغتنامه دهخدامقناة. [ م َ ] (ع اِ) مقنوة. سایه که آفتاب بر آن نتابد. (مهذب الاسماء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
نسرملغتنامه دهخدانسرم . [ ن َ رَ ] (اِ) جائی که آفتاب بر او نیفتد. مقناة. مقنوه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نَسَر شود.
مقناءةلغتنامه دهخدامقناءة. [ م َ ن َ ءَ ] (ع اِ) جایی که آفتاب نرسد. مقناة. مقنوءة. مقنوة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).