مقوالغتنامه دهخدامقوا. [ م ُ ق َوْ وا ] (ع اِ) صفحه ٔ ستبر و کلفتی که از چندین لا کاغذهای بیکاره و یا پارچه های کهنه می سازند. (ناظم الاطباء). کاغذی سخت ضخیم که از خمیر کاغذ یا چند لای کاغذ بر یکدیگر دوسیده کنند. تخته گونه ای که از خمیر کاغذ یا کاغذهای برهم نهاده و چسبانیده سازند. (یادداشت به
مقواییلغتنامه دهخدامقوایی . [ م ُ ق َوْ وا ] (ص نسبی ) از مقوا. ساخته شده از مقوا: جعبه ٔ مقوایی . جلد مقوایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- آدم مقوایی یا مثل آدم مقوایی ؛ که نجنبد. که هیچ نکند. (یادداشت ایضاً).
mountsدیکشنری انگلیسی به فارسیپایه، کوه، تپه، صعود، ترفیع، مقوای عکس، قاب عکس، مرکوب، سوار شدن، سوار کردن، سوار شدن بر، بلند شدن، زیاد شدن، بالغ شدن بر، صعود کردن، نصب کردن، سوار شدن یا کردن، قرار دادن
جبلدیکشنری عربی به فارسیکوه , تپه , بالا رفتن , سوار شدن بر , بلند شدن , زيادشدن , بالغ شدن بر , سوار کردن , صعود کردن , نصب کردن , صعود , ترفيع , مقواي عکس , پايه , قاب عکس , مرکوب (اسب , دوچرخه وغيره) , کوهستان , کوهستاني