مقیعیسلغتنامه دهخدامقیعیس . [ م ُ ق َ ] (ع ص مصغر) مصغر مقعنسس به معنی سخت و درشت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصغیر مقعنسس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مقعنسس شود.
مقعصلغتنامه دهخدامقعص . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) شیری که زود بکشد شکار را. مقعاص . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقیعسلغتنامه دهخدامقیعس . [ م ُ ق َ ع ِ ] (ع ص مصغر) مصغر مقعنسس یعنی سخت و درشت . (ناظم الاطباء). تصغیر مقعنسس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به مقعنسس شود.
مکعظلغتنامه دهخدامکعظ. [ م ُ ک َع ْ ع َ ] (ع ص ) پستک سطبراندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد کوتاه بالا. (از اقرب الموارد).
مقاعسلغتنامه دهخدامقاعس . [ م َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُقْعَنْسِس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مقعنسس شود.
مقاعسلغتنامه دهخدامقاعس . [ م ُ ع ِ ] (اِخ ) پدرحیی است از تمیم و او را بدین جهت چنین لقبی دادند که وی از سوگندی که میان قوم او بود برگشت . (از منتهی الارب ). حارث بن عمروبن کعب بن سعدبن زید مناة را گویند. (امتاع الاسماع ص 509). و رجوع به مدخل قبل شود.