مقیم شدنفرهنگ مترادف و متضاداقامتگزیدن، ماندگار شدن، متوطن شدن، ساکن شدن، رحل اقامت افکندن، سکونت گزیدن، سکناگزیدن، رخت افکندن ≠ مهاجرت کردن
مقملغتنامه دهخدامقم . [ م ِ ق َم م ] (ع ص ) مرد خورنده هر چه بر خوان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مردی که هر چه در پیش وی گذارند بخورد. (ناظم الاطباء).
مقیملغتنامه دهخدامقیم . [ م ُ ] (ع ص ) آن که در جایی آرام کند و دوام ورزد و آن را وطن کند و باشنده و متوطن و ساکن و قرارگرفته . (ناظم الاطباء). اقامت کننده . قاطن . ساکن . جای گرفته . جای گیر در جایی . ثاوی . مقابل مسافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا بی روی تو
مقیملغتنامه دهخدامقیم . [ م ُ ] (ع ص ) آن که در جایی آرام کند و دوام ورزد و آن را وطن کند و باشنده و متوطن و ساکن و قرارگرفته . (ناظم الاطباء). اقامت کننده . قاطن . ساکن . جای گرفته . جای گیر در جایی . ثاوی . مقابل مسافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا بی روی تو
چشمه مقیملغتنامه دهخداچشمه مقیم . [ چ َ م َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 9 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است . دامنه و معتدل است و4 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
مقیملغتنامه دهخدامقیم . [ م ُ ] (ع ص ) آن که در جایی آرام کند و دوام ورزد و آن را وطن کند و باشنده و متوطن و ساکن و قرارگرفته . (ناظم الاطباء). اقامت کننده . قاطن . ساکن . جای گرفته . جای گیر در جایی . ثاوی . مقابل مسافر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرا بی روی تو
ریزگان مقیمresident flora, commensal floraواژههای مصوب فرهنگستانریزگانی که در یک مقطع سنی و برای مدتی طولانی در اندامی مانند روده یافت میشود
حساب مهمانان غیرمقیمnon-guest accountواژههای مصوب فرهنگستانحساب رهگیری تراکنشهای مالی یک شرکت محلی یا دفتر نمایندگی که از امتیازات خرید مهمانخانه استفاده میکند یا گروهی که حامی مالی برگزاری همایش در مهمانخانه است یا یک مهمان قبلی که در زمان خروج حسابش را کامل تسویه نکرده است