مکتلغتنامه دهخدامکت . [ م َ ] (ع مص ) مقیم شدن به جایی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). لغتی است در مکث و یا ابدال آن . (از اقرب الموارد).
مقتلغتنامه دهخدامقت . [ م َ ] (ع مص ) دشمن داشتن .(تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). دشمن گرفتن . مقاتة. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دشمن گرفتن و دشمن داشتن به دشمنی سخت . (از ناظم الاطباء). به جهت امر قبیحی کسی را به شدت دشمن داشتن . (از اقرب الموارد). || نکاح المقت ؛ نکاح ک
مقدلغتنامه دهخدامقد. [ م َ ق َدد ] (اِخ ) دهی است به اردن که می را به وی نسبت کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قریه ای است در شام و گویند در حمص . (از معجم البلدان ). و رجوع به مقدی شود.
مقدلغتنامه دهخدامقد. [ م َ ق َدد ] (ع اِ) راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): هو مستقیم المقد. (اقرب الموارد). || زمین هموار. (مهذب الاسماء). جای مستوی و برابر. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیابان هموار. (منتهی الارب ) (آنندراج )
مکثاریلغتنامه دهخدامکثاری . [ م ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی مکثار. پرگویی : مؤلف این حکایات را به مکثاری نسبت ندهند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به مکثار شود.
مکثفلغتنامه دهخدامکثف . [ م ُ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) آنچه اجزاء چیزی را فراهم آورد چنانکه حجم آن کوچک گردد. ضد ملطف . (از بحرالجواهر).
مکثانلغتنامه دهخدامکثان . [ م ُ ] (ع مص ) مکث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به مکث شود.
مکثلغتنامه دهخدامکث . [ م َ ] (ع اِمص ) درنگ و انتظار. (ناظم الاطباء). ایست . تربص . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وز غلو خلق و مکث و طمطراق تافت بر آن مار خورشید عراق . مولوی .مکث زر پیش تو چون مکث جنب در مسجدهست در مذهب مفتی
مکثلغتنامه دهخدامکث . [ م َ / م ِ / م ُ /م َ ک َ ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). درنگ کرن و انتظار نمودن . مکیثی [ م ِ ک کی ثا ] . مِکّیثا. مُکوث . مُکثان
مَکَثَفرهنگ واژگان قرآندرنگ کرد - مکث نمود (کلمه مکث به معناي سکونت در مکان است ، به تدريج و مرور زمان )