ملاتملغتنامه دهخداملاتم . [ م ُ ت ِ ] (اِخ ) قبیله ای است از «ازد» فاذا سئلوا عن نسبهم قالوا: نحن بنو مُلاتَم بفتح التاء. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
ملطملغتنامه دهخداملطم . [ م َ طِ ] (ع اِ) ملطم البحر؛ جایی از دریا که امواج در آن می شکند. (از ذیل اقرب الموارد).
ملتئملغتنامه دهخداملتئم . [ م ُ ت َ ءِ / ءَ ] (ع ص ) زخمی که به شده و هر دو لب آن به همدیگر پیوسته شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). زخم کفشیرگرفته و به شده و استوارگشته . (ناظم الاطباء).- ملتئم شدن خستگی یا ریشی ؛ خوب شدن آن . (یادداش
ملثملغتنامه دهخداملثم . [ م ِ ث َ ](ع ص ) خف ملثم ؛ سُم که سنگ را بشکند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و رجوع به ملثوم شود.
ملثملغتنامه دهخداملثم . [ م ُ ل َث ْ ث َ ] (ع ص ) بوسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || دهان بند بر دهن استوار بسته . (از اقرب الموارد).