ملکوتیلغتنامه دهخداملکوتی . [ م َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به ملکوت . روحانی . مجرد. آسمانی : ذات ملکوتی .
ملکوتیدیکشنری فارسی به انگلیسیangelic, angelical, celestial, divine, ethereal, godlike, Olympian, paradisiacal
ملکوتیفرهنگ مترادف و متضاد۱. آسمانی، روحانی، صمدانی، غیبی، قدسی، لاهوتی ۲. الهی، الوهی، ایزدی، ربانی، یزدانی ≠ ناسوتی
ملقوطةلغتنامه دهخداملقوطة. [ م َطَ ] (ع ص ) امراءة ملقوطة؛ زنی که از زمین برگرفته باشند آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملقوط شود.
قرار 1dateواژههای مصوب فرهنگستانوعدۀ ملاقاتی فراتر از قرارهای معمول اجتماعی یا شغلی یا مناسبتی با جنس مخالف
خوش تعارفیلغتنامه دهخداخوش تعارفی . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ رُ ] (حامص مرکب ) خوش برخوردی . مقابل بدتعارفی . خوش ملاقاتی . نکوبرخوردی .
رانده وولغتنامه دهخدارانده وو. [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) وعده گاه . دیدارگاه . جایی که برای دیدار کردن معین کنند. || قرار ملاقاتی که دو یا چند تن در محل یا وقت معین میکنند.
حاللغتنامه دهخداحال . [ حال ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلول . آنکه جای گیرد. آنکه حلول کند. گنجنده . مظروف . آنچه در محل جای گرفته . مقابل محل . || نازل . فرودآینده . (منتهی الارب ).ج ، حُلول ، حُلاّل ، حُلَّل . وقت برسیده . سررسیده . سرآمده . منقضی شده : دین حال ؛ وام س
تبرلغتنامه دهخداتبر. [ ت ِ ] (اِخ ) یاقوت مینویسد: منطقه ای از سودان و معروف به «بلاد التبر». زر خالص بدان منسوب و آن در جنوب مغرب واقع است . بازرگانان از سجلماسه به غانه که شهری در حدود سودان است میروند و مهره های شیشه ای کبود و نمک و عقدها از چوب صنوبر و دستبرنجن ها و حلقه و انگشتریهای مسی