ملطفلغتنامه دهخداملطف . [ م ُ ل َطْ طَ ] (ع ص ) رقیق شده . تلطیف شده . نازک شده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملطفلغتنامه دهخداملطف . [ م ُ ل َطْ طِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، رقیق کننده و نازک کننده . (ناظم الاطباء). || دارویی است که به حرارت معتدل قوام خلط را رقیق تر سازد مثل حاشا و زوفا و بابونج . (از قانون ابوعلی سینا). آنچه به حرارت معتدل رقیق کردن خلط غلیظ در شأن او باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
ملتفلغتنامه دهخداملتف . [ م ُ ت َف ف ] (ع ص ) گیاه در هم پیچیده و افزون شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بر هم پیچیده . (ناظم الاطباء). در هم پیچیده . پیچیده . انبوه . درهم . متکاثف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || افزون و فراوان . || باغی که دارای گیاههای فراوان در هم پیچیده باشد. || زلف
ملاطفلغتنامه دهخداملاطف . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نیکویی کننده و نرمی نماینده . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). و رجوع به ملاطفة و ملاطفت شود.
ملتحفلغتنامه دهخداملتحف . [ م ُ ت َ ح ِ ](ع ص ) جامه در خود پیچنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوشیده شده و آنکه جامه را بر خود می پیچد. (ناظم الاطباء). و رجوع به التحاف شود.
ملطفهلغتنامه دهخداملطفه . [ م ُ ل َطْ طَ ف ِ / ف ِ ] (ع اِ) نامه ٔ باریک .(مهذب الاسماء). نامه ٔ باریک کرده . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامه ٔ خرد که در آن موجز و خلاصه ٔ مطلب یا مطالبی نویسند. ملاطفه .رقعه . نوشته ٔ مختصر. ج ، م
ملطفاتلغتنامه دهخداملطفات . [م ُ ل َطْ طِ ] (ع ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، داروهای رقیق کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ملطفاتلغتنامه دهخداملطفات . [ م ُ ل َطْ طَ ] (ع اِ) ج ِ ملطفة : وکانت الملطفات قد قدمها الی اهل البلدیعدهم النصر و الخلاص مما هم فیه من الظلم . (ابن الاثیر از حواشی چهار مقاله چ معین صص 25 - 26). و کان ا
مکثفلغتنامه دهخدامکثف . [ م ُ ک َث ْ ث ِ ] (ع ص ) آنچه اجزاء چیزی را فراهم آورد چنانکه حجم آن کوچک گردد. ضد ملطف . (از بحرالجواهر).
رغوةالملحلغتنامه دهخدارغوةالملح . [ رِغ ْ وَ تُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) زبدالملح گویند و قوه ٔ وی زیاده از قوه ٔ ملح باشد و ملطف بود. (اختیارات بدیعی ).
مغلظلغتنامه دهخدامغلظ. [ م ُ غ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) هر آنچه درشت و ستبر می کند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح طب ) ضد ملطف و آن دارویی است که قرار می دهد قوام رطوبت را غلیظتر از معتدل یا غلیظتر از آنچه بوده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد ملطف و آن دوایی است که از شأن او این است که قوام رطوبت
دادی رومیلغتنامه دهخدادادی رومی . (اِ) هیوفاریقون . داروئی که آن را به رومی هوفاریقون گویند و آن حبی باشد سرخ رنگ مانند سماق بغدادی گرم و خشک است در سوم و چهارم محلل و ملطف اورام باشد. (آنندراج ).
اثباطونلغتنامه دهخدااثباطون . [ ] (اِ) شرابی است که از آب انگور و عسل و ادویه ٔ حارّه ترتیب دهند، بسیار گرم و ملطّف و جالی و موافق مزاج پیران و مرطوبین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
ملطفهلغتنامه دهخداملطفه . [ م ُ ل َطْ طَ ف ِ / ف ِ ] (ع اِ) نامه ٔ باریک .(مهذب الاسماء). نامه ٔ باریک کرده . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نامه ٔ خرد که در آن موجز و خلاصه ٔ مطلب یا مطالبی نویسند. ملاطفه .رقعه . نوشته ٔ مختصر. ج ، م
ملطفاتلغتنامه دهخداملطفات . [م ُ ل َطْ طِ ] (ع ص ، اِ) مأخوذ از تازی ، داروهای رقیق کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ملطفاتلغتنامه دهخداملطفات . [ م ُ ل َطْ طَ ] (ع اِ) ج ِ ملطفة : وکانت الملطفات قد قدمها الی اهل البلدیعدهم النصر و الخلاص مما هم فیه من الظلم . (ابن الاثیر از حواشی چهار مقاله چ معین صص 25 - 26). و کان ا