ملطوملغتنامه دهخداملطوم . [ م َ ] (ع ص ) طپانچه زده . (منتهی الارب ). تپانچه زده و سیلی خورده . (ناظم الاطباء) : از آن هر دیده گریان و هر اشک ناروان روان گردد و هر رخساره خراشیده و هر گریبان چاک و هر سینه ملطوم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1</span
ملتوملغتنامه دهخداملتوم . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) نکوهیده شونده و نکوهش پذیرنده . (آنندراج ). نکوهیده و ملامت شده . (ناظم الاطباء).
ملثوملغتنامه دهخداملثوم . [ م َ ] (ع ص ) خف ملثوم ؛ سپل شتر که بر سنگ آید و خون آلوده شود. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). سمی که بر سنگ خورد و خون آلوده شود. (ناظم الاطباء). || بوسه و بوسه داده شده . (غیاث ).
ملطملغتنامه دهخداملطم . [ م َ طِ ] (ع اِ) ملطم البحر؛ جایی از دریا که امواج در آن می شکند. (از ذیل اقرب الموارد).
ملتئملغتنامه دهخداملتئم . [ م ُ ت َ ءِ / ءَ ] (ع ص ) زخمی که به شده و هر دو لب آن به همدیگر پیوسته شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). زخم کفشیرگرفته و به شده و استوارگشته . (ناظم الاطباء).- ملتئم شدن خستگی یا ریشی ؛ خوب شدن آن . (یادداش
شکستهلغتنامه دهخداشکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) مکسور و خردشده . (ناظم الاطباء). خرد. (آنندراج ). منکسر. مکسور. کسیر. (منتهی الارب ). نعت مفعولی از شکستن در معنی متعدی آن . (یادداشت مؤلف ). صاحب آنندراج در توضیح