ملول گشتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهستوهآمدن، بیزار شدن، نفور شدن ۲. افسرده شدن، ملالزده شدن، دلتنگ شدن، غمگین شدن ≠ شادشدن
ملوللغتنامه دهخداملول . [ م َ ] (ع ص ) به ستوه آمده ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). به ستوه آمده . افگار و مانده . آزرده و بیزار. سست و ناتوان . دلگیر. دلتنگ . اندوهگین . غمگین . دارای ملالت . (ناظم الاطباء). سیرآمده . بستوه . آزرده . رنجیده . گرفت
ملویللغتنامه دهخداملویل . [م ِل ْ ] (اِخ ) جزیره ای است از کشور استرالیا که بر ساحل شمالی استرالیا قرار دارد. (از لاروس ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
ملوللغتنامه دهخداملول . [ م َ ] (اِخ ) شیخ شرف الدین ، معروف به شاه ملول . از شاعران نیمه ٔ دوم قرن دوازدهم و از مردم لکهنوی هندوستان بود. دیوانی مرتب و منظومه ای با عنوان «هفت میخانه » دارد. از اوست :سر سیر هندزلف بت سحرساز داری به خدا سپردم ای مه سفر دراز داری .رجوع به تذکره ٔ ص
سرد شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. خنک شدن، یخ شدن ۲. یخ کردن ۳. بیروح شدن، خشکشدن ۴. بیمیل شدن ۵. ناامید شدن، دلسردشدن ۶. دلزده شدن، ملول گشتن ۷. بیشورشدن، از هیجان افتادن ۸. بیاعتنا گشتن ۹. مردن
سیر شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیزار شدن، نفرتزده شدن، بیمیل شدن، بیرغبت گشتن، ملول گشتن، متنفر شدن، دلزده شدن ≠ راغبگشتن، مشتاق شدن ۲. خسته شدن ۳. دستکشیدن، رها کردن، گریزان شدن ۴. اشباع شدن ≠ گرسنه ماندن، گرسنه شدن ۵. بینیاز گشتن، مستغنی شدن
ستوه گشتنلغتنامه دهخداستوه گشتن . [ س ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بجان آمدن . سخت درماندن . خسته شدن . ملول گشتن : در کارها بتا ستهیدن گرفته ای گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی . بوشعیب .ز رفتن چو گشتند یکسر ستوه یکی ژرف دریا از آن روی
سرد شدنلغتنامه دهخداسرد شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نقیض گرم شدن . (آنندراج ) (برهان ) : سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. || کنایه از مردن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). از حرکت
تنگ آوردنلغتنامه دهخداتنگ آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) به ستوه آوردن . زله کردن . ستوه کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت گرفتن . در مضیقه گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : از آن گر بگردیم و جنگ آوریم جهان بر دل خویش تنگ آوریم . فردوسی .</p
ملوللغتنامه دهخداملول . [ م َ ] (ع ص ) به ستوه آمده ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). به ستوه آمده . افگار و مانده . آزرده و بیزار. سست و ناتوان . دلگیر. دلتنگ . اندوهگین . غمگین . دارای ملالت . (ناظم الاطباء). سیرآمده . بستوه . آزرده . رنجیده . گرفت
ملوللغتنامه دهخداملول . [ م َ ] (اِخ ) شیخ شرف الدین ، معروف به شاه ملول . از شاعران نیمه ٔ دوم قرن دوازدهم و از مردم لکهنوی هندوستان بود. دیوانی مرتب و منظومه ای با عنوان «هفت میخانه » دارد. از اوست :سر سیر هندزلف بت سحرساز داری به خدا سپردم ای مه سفر دراز داری .رجوع به تذکره ٔ ص
شملوللغتنامه دهخداشملول . [ ش ُ ] (ع اِ) مقدار اندک .ج ، شَمالیل . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقدار اندک از خرما و باران و مردم و جز آن . ج ، شمالیل . (از اقرب الموارد). || شانه و کتف . (ناظم الاطباء). رجوع به شِمل شود. || شاخ پریشان سر: ذهبوا شمالیل ؛ ای متفرق و پریشان . (منتهی الارب )
ملوللغتنامه دهخداملول . [ م َ ] (ع ص ) به ستوه آمده ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). به ستوه آمده . افگار و مانده . آزرده و بیزار. سست و ناتوان . دلگیر. دلتنگ . اندوهگین . غمگین . دارای ملالت . (ناظم الاطباء). سیرآمده . بستوه . آزرده . رنجیده . گرفت
کملوللغتنامه دهخداکملول . [ک ُ ] (ع اِ) گیاهی ، به فارسی برغست و مچه است و بیشتر در اول ربیع در زمین نیکوخارزار و عوسجستان و کنار جوی روید، شبیه به اسفناج باریک ساق اندک تلخ و تندمزه و آن را قثاء بری و شجرالبهق نیز نامند. ملطف و جالی و جهت بهق و وضح و کلف اکلاً و طلاءً نافعتر و مجرب و صالح معد
ملوللغتنامه دهخداملول . [ م َ ] (اِخ ) شیخ شرف الدین ، معروف به شاه ملول . از شاعران نیمه ٔ دوم قرن دوازدهم و از مردم لکهنوی هندوستان بود. دیوانی مرتب و منظومه ای با عنوان «هفت میخانه » دارد. از اوست :سر سیر هندزلف بت سحرساز داری به خدا سپردم ای مه سفر دراز داری .رجوع به تذکره ٔ ص