ملکتاتلغتنامه دهخداملکتات . [ م َ ل َ ] (معرب ، اِ) جمع عربی از کلمه ٔ هملخت فارسی ... به معنی تخت کفش و گاهی تکه ای از چرم که با آن کفش کهنه را تعمیر کنند. وجه بهتر آن املکتات و هملختات است . (از دزی ج 2 ص 614).
ملکوتیاتلغتنامه دهخداملکوتیات . [ م َ ل َ تی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ملکوتیة، تأنیث ملکوتی : هرچه ملکوتیات است بیخهای آن شجره تصور کن و هر چه جسمانیات است تنه ٔ شجره . (مرصادالعباد چ نجم الدوله ص 36). و رجوع به ملکوتی شود.
املکتاتلغتنامه دهخدااملکتات . [ اَ ل َ ] (ع اِ) هملختات . و آن ج ِ عربی ِ هملخت فارسی است . (ازدزی ج 2 ص 614، ذیل ملکتات ). و رجوع به هملخت شود.
املکتاتلغتنامه دهخدااملکتات . [ اَ ل َ ] (ع اِ) هملختات . و آن ج ِ عربی ِ هملخت فارسی است . (ازدزی ج 2 ص 614، ذیل ملکتات ). و رجوع به هملخت شود.